گنجور

 
ابن یمین

ای شهنشاهی که هر جا در جهان آزاده ایست

از میان جان و دل شد بنده احسان تو

بسکه با خلقان عالم همتت اکرام کرد

گشت تاریخ مکارم در جهان دوران تو

عرضه دارد کمترین بندگان ابن یمین

یک سخن در بندگی گر باشدش فرمان تو

بر جنابت هر که باشند از عوام و از خواص

هر یکی شغلی معین دارد از دیوان تو

لیک از آنها گر یکی کاری بدشواری کند

هست غیری نصب کردن بهر آن آسان تو

وانکه من چاکر بدان موسوم کردم خویش را

در همایون حضرت چون روضه رضوان تو

وانگهر پاشی بود زین بنده بر رسم نثار

در میان بزم و رزم و مجلس و میدان تو

ای تو در مردی علی آئین و من قنبر ترا

وی تو در سیرت محمد سان و من حسان تو

در خراسان و عراق اکنون کجا داری نشان

شاعری کو همچو من باشد مدایح خوان تو

چون روا باشد کز اینسان بنده بیمثل را

لقمه ئی روزی نباشد بی جگر بر خوان تو

گرچه نانت گندم است و آستانت جنت است

من نیم آدم چرا بی بهره ام از نان تو

گوهرم صد جای دیگر گرچه میآرد بها

لیکن این سودا ندارد سود با هجران تو

در فراغت گر شود فردوس اعلی جای من

یعلم الله کآیدم خوشتر ازان زندان تو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode