ای تماشاگه جان بر طرف لالهستان تو
مطلع خورشید زیر زلف مه جولان تو
تا نهادی حسن را دار الخلافه زیر زلف
هست دار الملک فتنه در سر مژگان تو
حلق خلقی را به طوق شوق تو در بند کرد
زلف مشک افشان شهر آشوب مه چوگان تو
ای به خوان زلف تو یوسف طفیلی آمده
کیست کو بیخون دل یک لقمه خورد از خوان تو
کی برد سر در گریبان خرد آن را که هست
پای در دام هوا و دست در دامان تو
از پی آن کاتش هجر تو دارم یادگار
نزد من آب حیات است آتش هجران تو
جان خاقانی فدای روح جان افروز توست
گرچه خصم اوست جانا یار جانان جان تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر عشق عمیق و شوق شاعر به معشوقش است. شاعر با توصیف زیباییهای معشوق و تأثیر او بر دلها، از بندگی و فریفتگی عاشقانهاش سخن میگوید. او به زلف و چهره معشوق اشاره میکند که همچون خورشیدی درخشیده و دلها را به تسخیر خود درآورده است. احساسات عاشقانه او به حدی است که آتش عشق را یادآور میشود و میگوید که این آتش یادگار دوری و جدایی اوست. در نهایت، شاعر با وجود دشمنیهای احتمالی، جان خود را فدای معشوق میکند و او را یار جانانش میداند.
هوش مصنوعی: ای مکان زیبای زندگی، تو جایی هستی که گلهای لاله در آن میرویند و خورشید زیر تاریکی موی تو در حال درخشش است.
هوش مصنوعی: زیبایی تو، مانند مرکز حکومت در زیر زلفهایت است و فتنه و آشوبی که در نگاههایت نهفته، حکم سلطنت را دارد.
هوش مصنوعی: موهای مشکی و زیبا و شکوهمند تو مانند یک طوق و زنجیر، دل و جان و احساسات مردم را به خود مشغول کرده است. چهرهی جذاب و دلربای تو همچون یک میدان بازی است که همه را به گرد خود میکشد و عواطفشان را تحت تأثیر قرار میدهد.
هوش مصنوعی: کیست که برای دل خود از زیباییهای تو بهرهای ندارد؟ تو مانند یوسف زیبایی و دیگران در پی لقمهای از عشق و محبت تو آمدهاند، اما آنها بدون اشک و درد نمیتوانند از این سفرهی دلانگیز تو چیزی بردارند.
هوش مصنوعی: کیست که در دل خود به حقایق پی ببرد و عمیقاً بیندیشد، در حالی که در عالم خواستهها و تمایلات دنیوی گرفتار باشد و به زبان تو پناه ببرد؟
هوش مصنوعی: من به خاطر آتش غم دوری تو یادگاری دارم که برایم همچون آب حیات است. این آتش جدایی توست که به من قدرت و زندگی میدهد.
هوش مصنوعی: جان خاقانی برای روح روشنیبخش تو فدای میشود، هرچند که دشمن اوست. ای جانا، یار جانان، جان تو نیز همینطور است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
باد همچون عرضت ایمن از حوادث جان تو
دولت تو محکم و پاکیزه چون ایمان تو
چرخ در حکم تو و ایام دو پیمان تو
کوکب برتر فرود کنگره ایوان تو
دل نگیرد بوی ایمان تا نباشد آن تو
لب نیاید بوی جنت تا نیابد خوان تو
وقتها آنروز خوش گردد که بخرامی به درس
یک جهان در گیرد از یک لفظ در باران تو
لون دشمن همچو زر گردد به غزنین چون به بلخ
[...]
ای شهنشاهی که هر جا در جهان آزاده ایست
از میان جان و دل شد بنده احسان تو
بسکه با خلقان عالم همتت اکرام کرد
گشت تاریخ مکارم در جهان دوران تو
عرضه دارد کمترین بندگان ابن یمین
[...]
ای دلم چون پسته از شور نمک بریان تو
سوخت مغز استخوانم پسته خندان تو
من کجا پیدا شوم جاییکه همچون ذره اند
صد هزاران آفتاب از مهر سرگردان تو
عقل و هوش و دین و دل صرف تو کردم ایپسر
[...]
لیلی و مجنون اگر میبود در دوران تو
این یکی حیران من میگشت و آن حیران تو
دامن خود را بکش امروز از دست رقیب
ورنه چون فردا شود دست من و دامان تو
زخم پیکان ترا مرهم چرا باید نهاد؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.