ای رخ خوب تو چون گل چمن آرای دگر
وی لب لعل تو چون مل طرب افزای دگر
خوشتر از روی چو گلنار تو بر سرو سهی
نشکفد هیچ گلی بر سر و بالای دگر
هر کجا دل رود آید بسر کوی تو باز
ز آنکه از کوی تو بهتر نبود جای دگر
بنشین یکنفس و بند دو تائی بگشای
که نیابی چو من شیفته یک تای دگر
گر تو بر چشم رهی از سر کین پای نهی
چشم دیگر بنهم تا تو نهی پای دگر
در سر زلف چو زنجیر تو آویخت دلم
عقل گفتا که زدی دست بسودای دگر
دشمنم گفت که از دوست غمی یابی و بس
گفتم این نیز نهم بر سر غمهای دگر
چون سخن از لب شیرین تو گفت ابن یمین
عقل گفتش نبود چون تو شکر خای دگر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به وصف زیباییهای معشوق میپردازد و او را به گل و لبهای لعل تشبیه میکند. او میگوید که هیچ گل و زیبایی دیگری نمیتواند با معشوقش مقایسه شود و هر جا که دلش میخواهد به سوی او برود، چرا که هیچ جایی بهتر از کوی او وجود ندارد. شاعر اظهار میکند که اگر معشوق بر چشمانش قدم بگذارد، او از روی عشق چشمانش را میبندد. همچنین، او در بیان عشق خود به معشوق از احساسات و شکایتهای دل میگوید و به این نکته اشاره میکند که عشقش بینظیر است و هیچ چیزی نمیتواند به زیبایی و شیرینی لبهای معشوقش نزدیک شود. در نهایت، شاعر از مشکلات و غمهای عشق نیز سخن میگوید و میفهماند که این غمها نیز بر دیگر غمها افزوده میشوند.
هوش مصنوعی: ای چهرۀ زیبای تو مانند گل در باغی است که دیگران را زیبا میکند، و لبهای سرخ تو هم مانند آهنگی است که شادی و طرب را به دیگران میآورد.
هوش مصنوعی: زیباتر از صورت چون گل تو، بر درخت بلند و زیبا، هیچ گلی نمیتواند رویش شکفت.
هوش مصنوعی: هر کجا که دل برود، به کوی تو برمیگردد، زیرا هیچ جایی بهتر از کوی تو وجود ندارد.
هوش مصنوعی: بنشین و یکباره به فکر و خیال مشغول شو و دو رشته از امور را از خود بگسل، زیرا هیچ کس را مانند من ندارید که به یک بند دیگر عشق ورزد.
هوش مصنوعی: اگر تو به خاطر کینه بر چشم من قدم بگذاری، من هم چشمی دیگر را خواهم بست تا تو پای دیگری بگذاری.
هوش مصنوعی: دل من در زنجیر زلف تو گرفتار شده است و عقل به من میگوید که تو خیالاتی دیگری را در سر داری.
هوش مصنوعی: دشمنم به من گفت که از دوستم غمی خواهی داشت و من در پاسخ گفتم که این غم هم به تنهایی نیست و بر مشکلات دیگر نیز اضافه میشود.
هوش مصنوعی: زمانی که ابن یمین درباره لبهای شیرین تو صحبت میکند، عقل به او میگوید که مانند تو چیزی شبیه شکر وجود ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر شب اندیشه دیگر کنم و رای دگر
که من از دست تو فردا بروم جای دگر
بامدادان که برون مینهم از منزل پای
حسن عهدم نگذارد که نهم پای دگر
هر کسی را سر چیزی و تمنای کسیست
[...]
ای غم عشق تو چون می طرب افزای دگر
همچو من مانده در عشق تو شیدای دگر
پیش ازین انده بیهوده همی خورد دلم
بازم استد غم عشق تو زغمهای دگر
چون برون می نرود از دل من دانستم
[...]
میپزد باز سرم بیهده سودای دگر
میکند خاطر شوریده تمنای دگر
هوس سروقدی گرد دلم میگردد
که ندارد به جهان همسر و همتای دگر
دوش در کوی خودم نعره زنان دیده ز دور
[...]
کردم از سید راگوی سوالی که ترا
هست جز رای و جز اندیشه سودای دگر
گفت صد رای دگر با تو بگویم لیکن
که من از دست تو فردا بروم جای دگر
وه! که بازم فلک انداخت به غوغای دگر
من به جای دگر افتادم و دل جای دگر
یک دو روز دگر، از لطف به بالین من آی
که من امروز دگر دارم و فردای دگر
غالبا تلخی جان کندن من خواست طبیب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.