گنجور

 
ابن یمین

ای رخ خوب تو چون گل چمن آرای دگر

وی لب لعل تو چون مل طرب افزای دگر

خوشتر از روی چو گلنار تو بر سرو سهی

نشکفد هیچ گلی بر سر و بالای دگر

هر کجا دل رود آید بسر کوی تو باز

ز آنکه از کوی تو بهتر نبود جای دگر

بنشین یکنفس و بند دو تائی بگشای

که نیابی چو من شیفته یک تای دگر

گر تو بر چشم رهی از سر کین پای نهی

چشم دیگر بنهم تا تو نهی پای دگر

در سر زلف چو زنجیر تو آویخت دلم

عقل گفتا که زدی دست بسودای دگر

دشمنم گفت که از دوست غمی یابی و بس

گفتم این نیز نهم بر سر غمهای دگر

چون سخن از لب شیرین تو گفت ابن یمین

عقل گفتش نبود چون تو شکر خای دگر

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

هر شب اندیشه دیگر کنم و رای دگر

که من از دست تو فردا بروم جای دگر

بامدادان که برون می‌نهم از منزل پای

حسن عهدم نگذارد که نهم پای دگر

هر کسی را سر چیزی و تمنای کسیست

[...]

سیف فرغانی

ای غم عشق تو چون می طرب افزای دگر

همچو من مانده در عشق تو شیدای دگر

پیش ازین انده بیهوده همی خورد دلم

بازم استد غم عشق تو زغمهای دگر

چون برون می نرود از دل من دانستم

[...]

عبید زاکانی

میپزد باز سرم بیهده سودای دگر

میکند خاطر شوریده تمنای دگر

هوس سروقدی گرد دلم میگردد

که ندارد به جهان همسر و همتای دگر

دوش در کوی خودم نعره زنان دیده ز دور

[...]

کمال خجندی

کردم از سید راگوی سوالی که ترا

هست جز رای و جز اندیشه سودای دگر

گفت صد رای دگر با تو بگویم لیکن

که من از دست تو فردا بروم جای دگر

هلالی جغتایی

وه! که بازم فلک انداخت به غوغای دگر

من به جای دگر افتادم و دل جای دگر

یک دو روز دگر، از لطف به بالین من آی

که من امروز دگر دارم و فردای دگر

غالبا تلخی جان کندن من خواست طبیب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه