گنجور

 
سیف فرغانی

ای غم عشق تو چون می طرب افزای دگر

همچو من مانده در عشق تو شیدای دگر

پیش ازین انده بیهوده همی خورد دلم

بازم استد غم عشق تو زغمهای دگر

چون برون می نرود از دل من دانستم

که غم عشق ترا نیست جزین جای دگر

بجز از دیدن تو از تو چه خواهم چو مرا

زین هوس می نرسد دل بتمنای دگر

عالمی شیفته چشم وخط و خال تواند

هر کسی از تو درافتاده بسودای دگر

تو پس پرده و خلقی بتصور دارند

هر یکی با رخ خوب تو تماشای دگر

تا بود خسرو خوبان چو تو شیرین صنمی

مگس ما نکند میل بحلوای دگر

بفلک رشوه دهم بوک درآرم باری

پاره یی در شب وصل تو زشبهای دگر

سیف فرغانی در کار غمت با دل خویش

(هر شب اندیشه دیگر کند ورای دگر)

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

هر شب اندیشه دیگر کنم و رای دگر

که من از دست تو فردا بروم جای دگر

بامدادان که برون می‌نهم از منزل پای

حسن عهدم نگذارد که نهم پای دگر

هر کسی را سر چیزی و تمنای کسیست

[...]

ابن یمین

ای رخ خوب تو چون گل چمن آرای دگر

وی لب لعل تو چون مل طرب افزای دگر

خوشتر از روی چو گلنار تو بر سرو سهی

نشکفد هیچ گلی بر سر و بالای دگر

هر کجا دل رود آید بسر کوی تو باز

[...]

عبید زاکانی

میپزد باز سرم بیهده سودای دگر

میکند خاطر شوریده تمنای دگر

هوس سروقدی گرد دلم میگردد

که ندارد به جهان همسر و همتای دگر

دوش در کوی خودم نعره زنان دیده ز دور

[...]

کمال خجندی

کردم از سید راگوی سوالی که ترا

هست جز رای و جز اندیشه سودای دگر

گفت صد رای دگر با تو بگویم لیکن

که من از دست تو فردا بروم جای دگر

هلالی جغتایی

وه! که بازم فلک انداخت به غوغای دگر

من به جای دگر افتادم و دل جای دگر

یک دو روز دگر، از لطف به بالین من آی

که من امروز دگر دارم و فردای دگر

غالبا تلخی جان کندن من خواست طبیب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه