گنجور

 
ابن حسام خوسفی

چو زلف خود فرو مگذار کارم

که چون زلفت پریشان روزگارم

به یاد لعل شیرینت چو فرهاد

بتلخی روزگاری می گذارم

بجز نقش رخت نیکو نیاید

ز هر نقشی که نیکو می نگارم

نیارم بر زبان اورد نامت

که گر یارم بشب خفتن نیارم

درازی شب هجران ز من پرس

که شب تا روز اختر می شمارم

بسوزد مشعل تابنده ماه

گر از سوز درون آهی برآرم

ز تاب هجر زلفت چون بنفشه

سر از زانوی حسرت بر نیارم

بیا ساقی ز چشم نیمه مستم

قدح پر کن که در عین خمارم

نمی یابم ز گلزار تو بویی

ز غمزه می زنی بر دیده خارم

رخ ابن حسام و خاک راهت

که در راهت جز این رویی ندارم

مرا استاد عشقت نکته دان کرد

که رحمت باد بر آموزگارم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حافظ

ز چشم من بپرس اوضاع گردون

که شب تا روز اختر می‌شمارم

ابن حسام خوسفی

همین شعر » بیت ۵

درازی شب هجران ز من پرس

که شب تا روز اختر می شمارم

باباطاهر

مو که چون اشتران قانع به خارم

جهازم چوب و خرواری ببارم

بدین مزد قلیل و رنج بسیار

هنوز از روی مالک شرمسارم

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از باباطاهر
عراقی

چه خوش بودی، دریغا، روزگارم؟

اگر با من خوشستی غمگسارم

به آب دیده دست از خود بشویم

کنون کز دست بیرون شد نگارم

نگارا، بر تو نگزینم کسی را

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عراقی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه