گنجور

 
عراقی

چه خوش بودی، دریغا، روزگارم؟

اگر با من خوشستی غمگسارم

به آب دیده دست از خود بشویم

کنون کز دست بیرون شد نگارم

نگارا، بر تو نگزینم کسی را

تویی از جمله خوبان اختیارم

مرا جانی، که می‌دارم تو را دوست

عجب نبود که جان را دوست دارم

مرا تا کار با زلف تو باشد

پریشان‌تر ز زلف توست کارم

مرا کرامگه زلف تو باشد

ببین چون باشد آرام و قرارم؟

به بوی آنکه دامان تو گیرم

نشسته بر سر ره چون غبارم

در آویزم به دامان تو یک شب

مگر روزی سر از جیبت برآرم

عراقی، دامن او گیر و خوش باش

که من با تو درین اندیشه یارم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
باباطاهر

مو که چون اشتران قانع به خارم

جهازم چوب و خرواری ببارم

بدین مزد قلیل و رنج بسیار

هنوز از روی مالک شرمسارم

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از باباطاهر
عراقی

چه خوش بودی، دریغا، روزگارم؟

اگر در من نگه کردی نگارم

بدیدی گر فراقش چونم آخر

بپرسیدی دمی حال فگارم

نکرد آن دوست از من یاد روزی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه