گنجور

 
بیدل دهلوی

چنین کز تاب می گلبرگ حسنت شعله‌رنگ افتد

مصور گر کشد نقش تو آتش در فرنگ افتد

به دل پایی زن و بگذر که با این سرگرانی‌ها

تأمل گر کنی در خانهٔ آیینه سنگ افتد

جهان شور نفس دارد ز پاس دل مشو غافل

که این آیینه هرگه افتد از دستت به رنگ افتد

به تدبیر صفای طینت ظالم مبر زحمت

سیاهی نیست ممکن از سر داغ پلنگ افتد

مآل کار طاقت‌ها به عجز آوردن است اینجا

چو جولان منفعل‌ گردد به بوس پای لنگ افتد

اگر مردی ز ترک ‌کینه صید رستگاری ‌کن

به قید زه نمی‌ماند کمان چون بی‌خدنگ افتد

تجدد پرفشان و غرهٔ عمر ابد بودن

نیاز خضر کن راهی که در صحرای بنگ افتد

ز خارا قیر می‌جوشاند اندوه گران‌جانی

عرق می‌آرد آن باری که بر دوش درنگ افتد

قناعت ساحل امن است‌، افسون طمع مشنو

مبادا کشتی درویش در کام نهنگ افتد

نفس پر می‌زند، چون صبح‌، دستی در گریبان زن

که فرصت دامن دیگر ندارد تا به چنگ افتد

قبول نازنینان تحفه‌ای دیگر نمی‌خواهد

الهی چون حنا خونی‌ که دارم نیم‌رنگ افتد

ز افراط هوس ترسم بضاعت گم کنی بیدل

تبسم وقف لب کن گو معاش خنده تنگ افتد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
نظیری نیشابوری

پس از نه مه جهان را دامن عیشی به چنگ افتد

مرقع تا کدامین خار و خارا را به رنگ افتد

نخستین جامه بر اندازه حسن تو ببریدند

قبا بر قد سرو از بهر آن کوتاه و تنگ افتد

به عشق رویت از دل ارغوان و لاله می چینم

[...]

صائب تبریزی

شود خون عاقبت هر دل که زلفش را به چنگ افتد

خلاصی نیست هر کس را که در قید فرنگ افتد

نباشد هیچ نوشی در جهان تلخ بی نیشی

زبند نی، شکر آزاد چون گردد به تنگ افتد

به تمکین خموشی بر نیاید هیچ کج بحثی

[...]

اسیر شهرستانی

گلستان شو ز می تا نوبهار از چشم رنگ افتد

ز بیتابی گلی هر گوشه با سروی به جنگ افتد

تماشا می کند آیینه چشم غزالانش

نگاه او اگر بر داغ تصویر پلنگ افتد

خوش آن شوری که از نیرنگ چون مجلس بیارایی

[...]

سیدای نسفی

مبادا کار من با چشمت ای مژگان خدنگ افتد

گرفتار تو هر کس گشت در قید فرنگ افتد

ز من کرداست سنگ سرمه رو گردان نگاهت را

الهی خاک گردد سرمه و آتش به سنگ افتد

رفیق از کف مده خواهی که در منزل بری خود را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه