گنجور

 
بیدل دهلوی

ادب سرشتهٔ عجزم مپرس از آیینم

به پا چو آبله فرسودنست تسکینم

ز محو یاد تو آزار کس چه امکان است

مژه ندید گرانی ز خواب سنگینم

به اختلاط هوس سخت مایلم یارب

سریشمی ‌نکند غفلت‌ شلایینم

چو شمع راحتم از پهلوی ضعیفیهاست

پر است از پر رنگ شکسته بالینم

هزار شکر که آخر ز حسن سعی وفا

حنای پای تو گردید اشک رنگینم

ز نقش پای تو بوی بهار می‌آید

بیاکه جبهه نهم برزمین وگل چینم

تپیدن دل من جوهر چه آینه است

که می‌روم ز خود و جلوهٔ تو می‌بینم

به آستان تو عهد غبار من اینست

که‌ گر سپهر شوم جز به خاک ننشینم

نه نقش پایم و نی سایه اینقدر دانم

که خاک راه توام خواه آن و خواه اینم

هوس به لذت جاهم نکرد دعوت حرص

مگس نداد فریب از لعاب شیرینم

به پایداری صبرم فلک ندارد دست

به نشتر رگ خارا کمر کشد کینم

نهفته در سخنم انفعال مضمونی

که لب چو جبهه عرق می‌کند به ‌تحسینم

به رنگ جوهر آبی ‌که در گهر سوزد

غبارگشته‌ام اما بجاست تمکینم

مبرهن است ز آثار نام من بیدل

که غره نیستم از زمرهٔ مساکینم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اثیر اخسیکتی

بهر کژم که نهی نقش خویش می بینم

نه آن حریفم لیکن که مهره برچینم

گرفت دستخوشم، عشوه وصال تو لیک

بدست نامد خوش خوش ز پای ننشینم

بر آن دلم که نبینم بچشم روی صلاح

[...]

عراقی

شود میسر و گویی که در جهان بینم؟

که باز با تو دمی شادمانه بنشینم؟

به گوش دل سخن دلگشای تو شنوم؟

به چشم جان رخ راحت فزای تو بینم؟

اگر چه در خور تو نیستم، قبولم کن

[...]

سعدی

سگی شکایت ایام با کسی می‌کرد

نبینی‌ام که چه برگشته حال و مسکینم

نه آشیانه چو مرغان نه غله چون موران

قناعتم صفت و بردباری آیینم

هزار سنگ پریشان به یک نگه بخورم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
امیرخسرو دهلوی

چنین که غمزه خوبان نشست در کینم

مدان که یک نفس ایمن ز فتنه بنشینم

حلال باد چو می خون من بر آن ساقی

که غرقه کرد به یک جرعه تقوی و دینم

چنان اسیر بتم کم ز قبله نیست خبر

[...]

جهان ملک خاتون

نه یاریی دهدم بخت تا رخت بینم

نه طاقتی که دمی در فراق بنشینم

نه صبر آنکه برآرم دمی نفس بی تو

نه آنکه غیر تو خواهم کسی که بگزینم

دلم ببردی و آنگاه قصد جان کردی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه