عمرها شد از ادب موج گهر در دامنم
ننگ لغزیدن ندارم پای سر در دامنم
با حلاوت آنقدر جوشیدم از یاد لبی
کارزو چین شد چو بند نیشکر در دامنم
تا عرق باشد نم اشکی دگر درکار نیست
چون جبین شرمساران چشم تر در دامنم
برکمر دارند دامن وحشت آهنگان و من
وحشتی دارم که میبندد کمر در دامنم
میزدم پایی به غفلت فتنهها وا کرد چشم
خفته بود آشوب چندین دشت و در، در دامنم
بیش ازبن نتوان در پرواز گمنامی زدن
کز خجالت ریخت عنقا بال و پر در دامنم
ناامید وحشتم از بیدماغیها مپرس
بس که چیدم نیست از دامن اثر در دامنم
عشق ز افسون نفس هیهات آگاهم نکرد
چنگ زد این خار غم پر بیخبر در دامنم
با فلکگفتم ره صحرای عجزم طی نشد
گفت من هم چون تو حیران سفر در دامنم
در چه سامان است بیدل کسوت مجنون من
تا گریبان در خیال آید سحر در دامنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از احساسات عمیق و درونی خود سخن میگوید. او به مدت طولانی در پی ادب و زیبایی بوده و از لغزش دامن خود در این مسیر شرم ندارد. عشق و غم در زندگی او به خوبی نمایان است و او از تأثیرات آنها بر خود میگوید. همچنین، شاعر ناپایداری و وحشتی که در دل دارد را بیان میکند و از مبارزات درونیاش در سفر زندگی سخن میگوید. او به دنبال پاسخ به سوالاتی دربارهی عشق، خجالت و حبس در خود است و در نهایت به این نتیجه میرسد که زندگی پر از چالش و جستجوست.
هوش مصنوعی: سالهاست که بخاطر ادب و وقار، هیچگاه در دامن خودم تردید و لغزشی احساس نکردهام.
هوش مصنوعی: من به قدری از شیرینی و خوشی غرق شدم که مانند بندهای نیشکر، چنان در دامنم پیچید و جمع شد.
هوش مصنوعی: تا وقتی عرق و زحمت وجود دارد، نیازی به اشک نیست، زیرا چهره شرمزدهها با اشک و نگاههای نمدار در دامن من میآید.
هوش مصنوعی: بر تن خود حس وحشتی سنگین دارم که مانند دامنی مچ پاهای من را محکم میفشارد و نمیگذارد راحت حرکت کنم.
هوش مصنوعی: در حالی که غافل بودم، ناگهان مشکلات و بحرانها سر برآورده و تمام دشتها و درختان را در محاصره خود گرفته بودند. من هم در این وضعیت، در آغوش این خطرات قرار گرفتم.
هوش مصنوعی: نمیتوانم در پرواز ناشناسی بیشتر از این پیش بروم، زیرا از خجالت، پرندهای با بال و پر خود بر دامنم ریخته است.
هوش مصنوعی: وحشت من از کمفکریهایم را نپرس، زیرا آنقدر که از درد و رنجهایم چیدهام، هیچ نشانی در زندگیام باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: عشق از جادوی نفس من دور است و مرا آگاه نکرد. این خار غم، بیخبر از حال من، به دامن من چنگ انداخته است.
هوش مصنوعی: به آسمان گفتم که در مسیر ناامیدیام حرکت نمیکند. آسمان گفت من هم مانند تو در این سفر سردرگم هستم و هنوز در دامن خود درنگ کردهام.
هوش مصنوعی: حالت و وضع من مانند یک مجنون است؛ به طوری که وقتی به فکر و خیال میروم، گویی شبی در دامنم کنجکاوی و زیبایی نهفته است که به من آرامش میدهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.