به رنگگلشن ازفیض حضورت عشرت آهنگم
مشو غایب که چون آیینه از رخ میپرد رنگم
حیا را کردهام قفل در دکان رسوایی
به رنگ غنچه پنهانست جیب پاره در چنگم
ز مردم بسکه چون آیینه دیدم سخت روییها
نگه در دیده پیچیده است مانند رگ سنگم
خوشا روزی که نقاش نگارستان استغنا
کشد تصویر من چندان که بیرون آرد از رنگم
به رنگ سایه از خود غافلم لیک اینقدر دانم
که گر پنهان شوم نورم و گر پیدا همین رنگم
شدم پیر و نیام محرم نوای نالهٔ دردی
محبت کاش بنوازد طفیل قامت چنگم
ز خاک آستانت چشم بی نم میبرم اما
دلی دارم که خواهد آب گردید آخر از ننگم
به ظرف غنچه دشوار است بودن نکهت گل را
نمیگنجد نفس در سینهٔ من بسکه دلتنگم
تنک ظرفی چو من در بزم میخواران نمیباشد
که دور جام بیهوشی است چون گل گردش رنگم
مگر بر هم توانم زد صف جمعیتت رنگی
به رنگ شمع یکسر تیغم و با خویش در جنگم
به وضع احتراز هر دو عالم باج میگیرم
جهانگیر است چون خورشید ناگیرایی چنگم
طرف در تنگنای عرصهٔ امکان نمیگنجد
همان با خوبش دارمکار، گر صلح است و گر جنگم
به وهم عافیت چون غنچه محروم از گلم بیدل
شکستی کو که رنگ دامن او ریزد از چنگم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر حسرت و longing شاعر برای وصال محبوب است. شاعر با استفاده از تصویرسازیهای زیبا و نمادها، به آرامش و خوشیهایی که حضور عشق در زندگیاش به ارمغان میآورد، اشاره میکند. او از تنهایی و غیبت محبوبش رنج میبرد و تأکید میکند که حتی در دوری هم نمیتواند از محبت و خاطرهٔ زیبای او دل بکند. شاعر همچنین به ناپایداری عشق و وجودش در این دنیا اشاره میکند و به تضاد میان ظاهر و باطن، شادی و غم، پرداخته است. غنچه و گل به عنوان نمادهای عشق و زیبایی، در شعر کاربرد دارند و شاعر از دلتنگی و ناتوانی خود در ابراز عشق پرده برمیدارد.
هوش مصنوعی: به خاطر وجودت و خوشیای که به من میدهی، شاداب و سرزندهام. نرو و غایب نشو، چون اگر دور شوی، رنگ و روی من مثل آینهای که از نور دور شود، کمرنگ و کدر خواهد شد.
هوش مصنوعی: حیا را همچون یک قفل در دکان بدنامی قرار دادهام، زیرا زیبایی و لطافت آن مانند غنچهای پنهان است و در دستانم جیب پارهای احساساتی دارم.
هوش مصنوعی: من از مردم به اندازهای که مانند آیینه آنها را دیدهام، سختی و زبری آنها در چشمانم نقش بسته است، گویی که در برابر آنها به سنگی تبدیل شدهام.
هوش مصنوعی: در روزی خوشایند، هنرمند از خود بینیاز میشود و تصویری از من ترسیم میکند که آنقدر زیبا و واقعی باشد که رنگ و شمایل من از بین برود.
هوش مصنوعی: من از خود غافلم و به رنگ سایه شبیهام، اما میدانم که اگر در خفا باشم، وجودم نورانی است و اگر نمایان شوم، همین رنگ سایه را دارم.
هوش مصنوعی: من پیر شدهام و نیام تنها صدای نالههای محبت را میداند. ای کاش مرا با صدای چنگت نوازش کنی.
هوش مصنوعی: من از خاک پای تو با چشمانی خشک دور میشوم، اما دلی دارم که به خاطر شرمم سرانجام خواهد گریست.
هوش مصنوعی: غنچه نمیتواند عطر گل را به خود بگیرد و در سینهام جایی برای نفس کشیدن نیست، چرا که بسیار دلتنگم.
هوش مصنوعی: شخصی مانند من که ظرفی کوچک و کم ظرفیت است، در مهمانیهای شرابنوشان جایی ندارد، زیرا دور جام بیهوشی مانند یک گل، رنگش تغییر میکند و زیبایی او در این حالت نمایان میشود.
هوش مصنوعی: آیا میتوانم با تکیه بر تمام قدرت خود و به تنهایی، رنگ و زیبایی جمعیت تو را تغییر دهم و مانند شمعی در زیر تیغ مبارزه کنم؟
هوش مصنوعی: من از هر دو جهان بهرهبرداری میکنم و بهطرز خاصی در آنها نفوذ دارم. مانند خورشید که توانسته و از دسترس خارج است، قدرت و تسلط من نیز بینظیر و غیرقابل فرار است.
هوش مصنوعی: در شرایطی که در دامنهٔ وجود و امکان قرار داریم، طرف مقابل نمیتواند محدودیتها را تحمل کند. من تنها با خوبی او سر و کار دارم، خواه در صلح باشیم یا در جنگ.
هوش مصنوعی: به تصور راحتی مانند گلبرگهایی هستم که از گل اصلی خود محروم شدهاند. بیدل، تو که رنگ دامن تو از دستم میافتد، چه کسی خود را در این وضعیت خواهد شکست؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شدم دیوانه وان طفل پری پیکر نزد سنگم
کنون زین غصه چون دیوانگان با خویش در جنگم
رو ای شادی خدا را جانب ارباب عشرت شو
که نبود جای جز غم های او را در دل تنگم
نخواهم جز قیامت خاستن چون کوهکن زینسان
[...]
چونی هر چند از درد جدایی ناتوان رنگم
شود از ناله هر دم تیز تر سوی تو آهنگم
دلم را از جمالت پرده ی هستی بود مانع
ز محرومی کنون با هستی خود بر سر جنگم
چو می گویم غم خود با کسی بی غنچه ی لعلت
[...]
نخست از پهلوی خود دید آفت ها دل تنگم
شکست از موج خارا خورد این آیینه در سنگم
بیاد چشم مستی دارد از بس عشق دلتنگم
بریزد خون صهبا از شکست شیشهٔ رنگم
مرا باید کشید آزار هر کس را رسد دردی
[...]
به اقبال حضورت صد گلستان عیش در چنگم
مشو غایب که چون آیینه از رخ میپرد رنگم
شدم پیر و نیام محرم نوای نالهٔ دردی
محبت کاش بنوازد طفیل پیکر چنگم
به رنگ سایه از خود غافلم لیک اینقدر دانم
[...]
ز بس از روزگار بخت و سخت و سست دلتنگم
بسختی متصل با روزگار و بخت در جنگم
دو رنگی چون پسند آید بچشم مردم دنیا
بغیر از خون دل خوردن چه سازم من که یکرنگم
خوشم با این تهی دستی بلندی جویم از پستی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.