به اقبال حضورت صد گلستان عیش در چنگم
مشو غایب که چون آیینه از رخ میپرد رنگم
شدم پیر و نیام محرم نوای نالهٔ دردی
محبت کاش بنوازد طفیل پیکر چنگم
به رنگ سایه از خود غافلم لیک اینقدر دانم
که گر پنهان شوم نورم و گر پیدا همین رنگم
ز خاک آستانت چشم بینم میروم اما
دلی دارم که خواهد آب گردید آخر از ننگم
به بیکاری نفسها سوختم با دل سیه کردم
ز دود شمع آخر سرمهدان شد کلبهٔ تنگم
حیا را کردهام قفل در دکان رسوایی
به رنگ غنچه پنهانست جیب پاره در چنگم
جنون نازنینی دارم از لیلای بیرنگی
که تا گل میکند یادش پری هم میزند سنگم
ز قانون نفس جستم رموز پردهٔ هستی
همین آواز میآید که بسیار است آهنگم
خوشا روزی که نقاش نگارستان استغنا
کشد تصویر من چندانکه بیرون آرد از رنگم
به صرصر دادهاند آیینهٔ ناز غبار من
شه فرمانرو آزادیام اینست اورنگم
به ناهنجاری از خود رفتنم صورت نمیبندد
پر طاووسم و پرگار دارد گردش رنگم
ببینم تا کجا منزل کند سعی ضعیف من
به این یک آبله دل چون نفس عمریست میلنگم
دهد منشور شهرت نام را نقش نگین بیدل
پر پروازگردد گر در آید پای در سنگم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق شاعر در پیوند با عشق و وجود است. شاعر به سرور و زیبایی ناشی از محبت اشاره میکند و از تغییراتی که در وجودش به وجود آمده، سخن میگوید. او با احساس حقارت و ننگ از پنهان بودنش، به جستجوی نور و روشنایی میپردازد. در این حال، شاعر از تنهایی و انزوا رنج میبرد و به تصویر خاکی و ناچیز خود نگاهی میاندازد. او احساس میکند که عشق میتواند او را تازه کند و به او زندگی ببخشد. شعر به نوعی به تضاد بین درون و بیرون، عشق و تنهایی، و جستجوی آزادی در دنیای پیچیده انسانها پرداخته است.
هوش مصنوعی: به خاطر حضور تو، شادی و خوشی در دلم موج میزند و مانند گلستانی پر از گل و رنگ است. اما اگر تو از من دور باشی، زیبایی و شادابیام به سرعت محو میشود مانند رنگی که از روی آینه میپرد.
هوش مصنوعی: من به سن پیری رسیدهام و نیام، ساز من، به دردهای عشق گوش میدهد. ای کاش کسی به خاطر وجود من، نغمههای زیبایی را بنوازد.
هوش مصنوعی: من از خودم غافل شدهام و مثل سایه رنگ باختم، اما میدانم که اگر پنهان شوم، هنوز وجود دارم و نورم را از دست نمیدهم و اگر هم ظاهر شوم، باز هم همان رنگ و حالت را خواهم داشت.
هوش مصنوعی: از خاک پایگاه تو با چشمهای خشک میروم، اما دلی دارم که در نهایت از خجالت آب میشود.
هوش مصنوعی: در زمان بیکاری و تنهایی، به شدت دلم شکست و آتشی در وجودم برافروخته شد. با دودی که از شمع بلند میشد، همچنین برای خودم غمی بزرگ درست کردم. در نهایت، خانهی کوچک و تنگ من به یک مکان پر از سردرگمی و اندوه تبدیل شد.
هوش مصنوعی: من حیا و شرم خود را مانند قفلی در دکان رسوایی قرار دادهام. این حیا به رنگ غنچه پنهان است و در دستان من، جیب پارهای وجود دارد که نشاندهنده وضعیت و شرایط من است.
هوش مصنوعی: من از عشق لیلایی که هیچ رنگ و حالتی ندارد، به جنون رسیدهام. هر زمانی که یاد او به سراغم میآید، حتی پری هم بر من سنگینی میکند و دلم میگیرد.
هوش مصنوعی: من از قوانین نفس فراتر رفتم و رازهای وجود را کشف کردم. این صدا به من میرسد که نغمههای زیادی در درونم وجود دارد.
هوش مصنوعی: چه خوشبختی است روزی که هنرمند در نگارستان به قدری مهارت داشته باشد که تصویر من را آنچنان با جزئیات و زیبایی بکشد که تمام رنگ و جلای وجودم را به نمایش بگذارد.
هوش مصنوعی: به وزش تند بادی، آینهی زیبایی من را دادهاند و این نشان میدهد که سلطان آزادی من، تخت و جایگاه من این است.
هوش مصنوعی: من از خودم خارج میشوم و این ناهنجاری به خوبی در من نمایان نیست. مانند طاووسی هستم که درخشندگیام را دارم و رنگهایم به دور میچرخند.
هوش مصنوعی: میخواهم ببینم تلاش ناچیز من تا کجا میتواند به این درد دل که مانند نفس کشیدن است، کمک کند. من عمری است که در تلاش هستم، اما همچنان با مشکل روبهرو هستم.
هوش مصنوعی: نام و آوازهای که به ما داده میشود، همچون نقش نگین بر روی انگشتری است. اگر در این مسیر قدم نگذارم و به اهدافم نرسم، همچون پرندهای محبوس در قفس باقی میمانم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شدم دیوانه وان طفل پری پیکر نزد سنگم
کنون زین غصه چون دیوانگان با خویش در جنگم
رو ای شادی خدا را جانب ارباب عشرت شو
که نبود جای جز غم های او را در دل تنگم
نخواهم جز قیامت خاستن چون کوهکن زینسان
[...]
چونی هر چند از درد جدایی ناتوان رنگم
شود از ناله هر دم تیز تر سوی تو آهنگم
دلم را از جمالت پرده ی هستی بود مانع
ز محرومی کنون با هستی خود بر سر جنگم
چو می گویم غم خود با کسی بی غنچه ی لعلت
[...]
نخست از پهلوی خود دید آفت ها دل تنگم
شکست از موج خارا خورد این آیینه در سنگم
بیاد چشم مستی دارد از بس عشق دلتنگم
بریزد خون صهبا از شکست شیشهٔ رنگم
مرا باید کشید آزار هر کس را رسد دردی
[...]
به رنگگلشن ازفیض حضورت عشرت آهنگم
مشو غایب که چون آیینه از رخ میپرد رنگم
حیا را کردهام قفل در دکان رسوایی
به رنگ غنچه پنهانست جیب پاره در چنگم
ز مردم بسکه چون آیینه دیدم سخت روییها
[...]
ز بس از روزگار بخت و سخت و سست دلتنگم
بسختی متصل با روزگار و بخت در جنگم
دو رنگی چون پسند آید بچشم مردم دنیا
بغیر از خون دل خوردن چه سازم من که یکرنگم
خوشم با این تهی دستی بلندی جویم از پستی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.