رفت فرصت ز کف اما من حیرتزده هم
آنقدر دست ندارمکه توان سود بهم
حیرتم گشت قفس ورنه درین عبرتگاه
چون نگاهم همه تن جوهر آیینهٔ رم
شمع عبرتگه دل نالهٔ داغ آلودست
بایدم شاخ گلی کرد درین باغ علم
سر خورشید به فتراک هوا میبندد
گردنی کز ادب تیغ تو میگردد خم
بیخودی گر ببرد خامهام از چنگ شعور
وصف چشمت به خط جام توان کرد رقم
صافی دل مده از دست به اظهار کمال
نسخهٔ آینه مپسند ز جوهر بر هم
چشمهٔ فیض قناعت غم خشکی نکشد
آب یاقوت به صد سال نمیگردد کم
آبرویی که بود عاریتی روسیهی است
جمله زنگست اگر آینه بردارد نم
غنچهٔ وا شده آغوش وداع رنگست
به فسون دل خرم نتوان شد خرم
حرف ناصح ز خیال تو نشد مانع ما
آرزو نیست چراغی که توان کشت به دم
عجز رفتار همان مرکز جمعیت ماست
قدم از آبله آن به که ندزدد شبنم
کو مقامی که توان مرکز هستی فهمید
از زمین تا فلک آغوش گشودهست عدم
نامداری هوسی بیش ندارد بیدل
به نگین راست نگردد خم پشت خاتم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف حالتی از حیرت و اندوه میپردازد. شاعر از موقعیتی که فرصت را از دست داده، ناراحت است و نمیتواند از آن سودی ببرد. او در این اندیشه در قفس حیرت به سر میبرد و به عمق مفاهیم و عقل خود مینگرد. دلش دردناک است و در جستجوی فهم و علم، به وقایعی اشاره دارد که او را به تفکر واداشته است.
شاعر همچنین به برقراری ارتباط میان علم و احساس و زیباییهای جهان اشاره میکند و به ناامیدی از آرزوهایی میپردازد که به حقیقت نمیپیوندد. او تأکید دارد که دنیا و زمان، اصولاً به عدم منتهی میشود و هر آنچه که دستاورد انسان باشد، در نهایت عاریتی است. در نهایت، شاعر نوعی تسلیم به این شرایط را بیان میکند و به بیفایده بودن تلاش برای رسیدن به مقام و دانش حقیقی پی میبرد.
هوش مصنوعی: فرصت از دست رفت، اما من هنوز حیران و بلاتکلیف هستم و آنقدر نیرویی ندارم که بتوانم بهرهای ببرم.
هوش مصنوعی: من در تعجبم از قفس، وگرنه در این درس عبرت چه میبینم؟ وقتی که نگاهی میکنم، تمام وجودم تبدیل به جوهر آینهای میشود.
هوش مصنوعی: دل انسان در تجربههای سخت و دردناک، مانند شمعی است که در حال سوختن است و ناله میکند. باید در این فضای علمی و آموختن، تلاش کنیم تا زیبایی و محبت را همچون گلی در این باغ بپروریم.
هوش مصنوعی: خورشید به خاطر زیباییها و لطافتهای آسمان، به خود آراسته و مانند گردنی که به خاطر ادب و احترام به تیغ تو، سرش را خم کرده است، به زمین نزدیک میشود.
هوش مصنوعی: اگر قلم ناآگاه من از دست شعورم برود، نمیتوانم زیبایی چشمانت را به خوبی توصیف کنم.
هوش مصنوعی: دل خود را پاک و بیغرض نگهدار و در برابر زیباییها زود فریب نخور. مانند آینه نباش که صرفاً ظاهر را نشان میدهد، بلکه عمق وجود را در نظر بگیر و به جاهای واقعی و اصلی توجه کن.
هوش مصنوعی: چشمهٔ فیض قناعت همیشه سیراب و پر برکت است و حتی اگر برای مدت طولانی آب یاقوتی هم از آن بیرون نیاید، باز هم هرگز کم نمیشود و خشک نخواهد شد.
هوش مصنوعی: آبرویی که روسیه بهطور موقتی به دست آورده است، بهسرعت به خطر خواهد افتاد و اگر روزی حقیقتها نمایان شود، تمامی زنگارها و ضعفها مشخص خواهد شد.
هوش مصنوعی: غنچهای که باز شده، با رنگ وداع در آغوشش، به گونهای دلانگیز و فریبنده نمیتواند همیشه شاداب و خوشحال بماند.
هوش مصنوعی: گفتار نیکوکاران نتوانست مانع آرزوهایمان شود؛ چرا که امید و آرزو مثل نوری است که نمیتوان آن را خاموش کرد.
هوش مصنوعی: روش ناتوانی همان کانون اجتماع ماست. بهتر است که قدمی از آن نرود، چرا که این کار از این که شبنم را بدزدند بهتر است.
هوش مصنوعی: کجاست جایگاهی که بتواند مرکز وجود را درک کند؟ از زمین تا آسمان، عدم (نیستی) آغوشش را گشوده است.
هوش مصنوعی: بیدل میگوید که شخصیتهای بزرگ و مهم (نامداران) تنها ظاهری دارند و به حوایس دنیوی دل خوش کردهاند. او بیان میکند که این افراد در حقیقت به ظاهر خود میبالند و به عمق و صداقت فکری فکر نمیکنند، درست مانند اینکه بر روی انگشتری که به زیبایی طراحی شده، خمیدهاند و در واقعیت تنها به زرق و برق آن توجه دارند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
روز خوش گشت و هوا صافی وگیتی خرم
آبها جاری و می روشن و دلها بی غم
باغ پنداری لشکر گه میرست که نیست
ناخنی خالی از مطرد و منجوق و علم
خاک هر روزی بی عطر همی گیرد بوی
[...]
قطعۀ مدح مرا چون دل و چون دیدۀ خویش
از پی فخر بدارند بزرگان عجم
پس من آری بتن خویش فرستم بر تو
مدح گویم که مگر مزد فرستی بکرم
تو بدینار کسان آب مرا تیره کنی
[...]
چون بزاد آن بچگان را، سر او گشت به خم
وندر آویخت به روده، بچگان را، به شکم
بچگان زاد مدور تنه، بیقد و قدم
صد و سی بچهٔ اندر زده دو دست به هم
تا جهان از گل خرم شده چون باغ ارم
آهو ایمن شده بر سبزه چو مرغان حرم
از بر سوسن بین برگ گل زرد و سپید
چو پراکنده بمینا در دینار و درم
لاله و سبزه بهم در شده از باد بهار
[...]
موسم عید و لب دجله و بغداد خُرَم
بوی ریحان و فروغ قدح و لاله به هم
همه جمع اند و به یک جای مهیا شدهاند
از پی عشرت شاه عرب و شاه عجم
رکن اسلام ملک شاه جهانگیر شهی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.