گنجور

 
بیدل دهلوی

رفت فرصت ز کف اما من حیرت‌زده هم

آنقدر دست ندارم‌که توان سود بهم

حیرتم ‌گشت قفس ورنه درین عبرتگاه

چون نگاهم همه تن جوهر آیینهٔ رم

شمع عبرتگه دل نالهٔ داغ آلودست

بایدم شاخ‌ گلی‌ کرد درین باغ علم

سر خورشید به فتراک هوا می‌بندد

گردنی‌ کز ادب تیغ تو می‌گردد خم

بیخودی ‌گر ببرد خامه‌ام از چنگ شعور

وصف چشمت به خط جام توان‌ کرد رقم

صافی دل مده از دست به اظهار کمال

نسخهٔ آینه مپسند ز جوهر بر هم

چشمهٔ فیض قناعت غم خشکی نکشد

آب یاقوت به صد سال نمی‌گردد کم

آبرویی‌ که بود عاریتی روسیهی است

جمله زنگ‌ست اگر آینه بردارد نم

غنچهٔ وا شده آغوش وداع رنگ‌ست

به فسون دل خرم نتوان شد خرم

حرف ناصح ز خیال تو نشد مانع ما

آرزو نیست چراغی‌ که توان ‌کشت به‌ دم

عجز رفتار همان مرکز جمعیت ماست

قدم از آبله آن به‌ که ندزدد شبنم

کو مقامی ‌که توان مرکز هستی فهمید

از زمین تا فلک آغوش ‌گشوده‌ست عدم

نامداری هوسی بیش ندارد بیدل

به نگین راست نگردد خم پشت خاتم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فرخی سیستانی

روز خوش گشت و هوا صافی وگیتی خرم

آبها جاری و می روشن و دلها بی غم

باغ پنداری لشکر گه میرست که نیست

ناخنی خالی از مطرد و منجوق و علم

خاک هر روزی بی عطر همی گیرد بوی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ازرقی هروی

قطعۀ مدح مرا چون دل و چون دیدۀ خویش

از پی فخر بدارند بزرگان عجم

پس من آری بتن خویش فرستم بر تو

مدح گویم که مگر مزد فرستی بکرم

تو بدینار کسان آب مرا تیره کنی

[...]

منوچهری

چون بزاد آن بچگان را، سر او گشت به خم

وندر آویخت به روده، بچگان را، به شکم

بچگان زاد مدور تنه، بی‌قد و قدم

صد و سی بچهٔ اندر زده دو دست به هم

قطران تبریزی

تا جهان از گل خرم شده چون باغ ارم

آهو ایمن شده بر سبزه چو مرغان حرم

از بر سوسن بین برگ گل زرد و سپید

چو پراکنده بمینا در دینار و درم

لاله و سبزه بهم در شده از باد بهار

[...]

امیر معزی

موسم عید و لب دجله و بغداد خُرَم

بوی ریحان و فروغ قدح و لاله به هم

همه جمع اند و به یک جای مهیا ‌شده‌اند

از پی عشرت شاه عرب و شاه عجم

رکن اسلام ملک شاه جهانگیر شهی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه