چند پاشی ز جنون خاک هوس برسرخویش
ایگل این پیرهن رنگ برآر از بر خویش
ساز خسّت چمنی را به رُخت زندانکرد
بهکه چون غنچه دگر دل ننهی بر زر خویش
این کمانخانه اقامتکدهٔ الفت نیست
عبرتی گیر ز کیفیت بام و در خویش
نقد ما ذره صفت درگره باد فناست
غیر پرواز چه داریم به مشت پر خویش
عمرها شد قدم عافیتی میشمریم
شمع هر چشم زدن میگذرد از سر خویش
خجلت هیچکسی مانع جمعیت ماست
ذره آن نیست که شیرازه کند دفتر خویش
پیش از این منفعل نشو و نما نتوان زیست
مو چه مقدار ببالد به تن لاغر خویش
سینهچاکان به هم آمیزش خاصی دارند
صبح در شبنم گل آب کند شکر خویش
خودشناسیست تلافیگر پرواز دلت
نیست بر آینهها منت روشنگر خویش
عرض دانش چقدر کلفت دل داشته است
مژه در دیده شکست آینه از جوهر خویش
ای نگه عافیتت در خور مشق خواب است
به فسون مژه تغییر مده بستر خویش
بی تو غواصی دربای ندامت داربم
غوطه زد شبنم ما لیک به چشم ترخویش
مشرب یأس ندانم چقدر حوصله داشت
پر نکردم ز گداز دو جهان ساغر خویش
کاش بیدل الم بیکسیم وا سوزد
تا ز خاکستر خود دست نهم بر سر خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر با مضامین عاشقانه و فلسفی به توصیف حالات روحی و عاطفی شاعر میپردازد. شاعر از غم و اندوه ناشی از هوس و عشق سخن میگوید و به وضعیت خود و ناتوانی در فرار از احساسات اشاره میکند. او به اوج بیتابی و آشفتگی درونی خود اشاره دارد و بر این نکته تأکید میکند که زندگی کوتاه و گذراست، پس نباید از لحظهها غافل شد. همچنین، شاعر در پی شناخت خود و احساساتش است و به تلاطمهایی که در دلش وجود دارد پرداخته و تضادهای بین عشق و یأس را به تصویر میکشد. در نهایت، او آرزومند دگرگونی و بهبود اوضاع خود است و به دنبال رهایی از دردهای درونیاش میباشد.
هوش مصنوعی: سرت را از دستِ هوس و جنون آرایش کن و بپوشان، ای گل! این لباس قدیمی را از تن خود درآور و جلوهای نو به خود بده.
هوش مصنوعی: خسّت و بخل باعث میشود که چمن، که نماد زیبایی و طراوت است، به زندان تبدیل شود. بهتر است که انسان به جای اینکه دلش را به چیزهای مادی و زر و زیور ببندد، مانند غنچهای که آماده شکفتن است، به روح و احساس خود اهمیت بدهد.
هوش مصنوعی: این مکان که در آن زندگی میکنی، جای امنی برای محبت و دوستی نیست. نگاهی به وضعیت درها و دیوارهای خانهات بینداز و از آن عبرت بگیر.
هوش مصنوعی: نقدهای ما مانند ذراتی هستند که در جریان باد فانی و زودگذر قرار دارند. جز پرواز و اوج گرفتن، چیز دیگری در دستان خود نداریم.
هوش مصنوعی: سالها سپری شده و من از زندگی آرامم شمارش میکنم، اما هر لحظه مثل شعلهای که میسوزد، به سرعت از دست میرود و به فراموشی میسپارد.
هوش مصنوعی: هیچ کس برای ما باعث خجالت نیست و هیچ کدام از ما، چنان کوچک و بیاهمیت نیستیم که بخواهیم هویت و جمعیت خود را تحت تأثیر قرار دهیم.
هوش مصنوعی: قبل از اینکه تحت تاثیر قرار بگیری، باید به یاد داشته باشی که نمیتوان با حالت ضعیف و بیتحرک زندگی کرد؛ حتی اگر از بیرون رشد کنی، اگر درونت ضعیف باشد، فایدهای نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: عاشقان و دلسوزان رابطهای ویژه و عمیق دارند. هنگامی که صبح میرسد و شبنم بر گلها نشسته است، آنها در درون خود، شیرینی و شکرینی از عشق را حس میکنند.
هوش مصنوعی: آگاهی از خود و درک درونی، مانند جبرانی برای پرواز دل نیست؛ بلکه باید به آینهها نگاه کرد تا روشنی و حقیقت وجود خود را ببینیم.
هوش مصنوعی: این عبارت به ما میگوید که چه قدر دانش و درک عمیق میتواند بر دل و روح انسان تأثیر بگذارد. در اینجا، مژه نمادی از حساسیت و آسیبپذیری است و شکست آینه نشاندهنده این است که با وجود ظاهر زیبا، عمق وجودی و حقیقت ما ممکن است شکست بخورد. به عبارت دیگر، درک و آگاهی میتواند گاهی باعث چالشها و تسلیم شدن در برابر حقیقتهای وجودی ما شود.
هوش مصنوعی: ای چشمان زیبا، آرامش و آسایش تو به خواب و راحتی من نیاز دارد. با جادو و افسون چشمانت، بستر خواب خود را نیاور و آن را تغییر نده.
هوش مصنوعی: بیتو، من در دنیای اندوه و ندامت غرق شدهام؛ هرچند که در دنیای شبنم ما، این غم را با چشمهای تر و پر از احساس تو تجربه میکنم.
هوش مصنوعی: نمیدانم چقدر امید و شکیبایی داشتم، اما سعی نکردم از درد و ناراحتیهای زندگی، خودم را پر کنم.
هوش مصنوعی: ای کاش درد غم و تنهاییام به قدری باشد که همه وجودم بسوزد، تا از خاکستر آن، دست بر سر خود نهم و به نوعی از این حالت رهایی یابم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من توام تو منی ای دوست مرو از بر خویش
خویش را غیر مینگار و مران از در خویش
سر و پا گم مکن از فتنه بیپایانت
تا چو حیران بزنم پای جفا بر سر خویش
آن که چون سایه ز شخص تو جدا نیست منم
[...]
روشنی بخش دلم شد تن غم پرور خویش
روشنست آینه شمع ز خاکستر خویش
سگ آن رند قلندر صفت شاه وشم
کز سفال سگ او ساخته جام زر خویش
من بیمار چنان زار شدم کز تن من
[...]
تا کی از گریه توان منع دو چشم تر خویش
بعد از این ما و خجالت به نصیحت گر خویش
شود از گرمی داغ جگرم، خاکستر
گر شب هجر ز الماس کنم بستر خویش
بر زلیخا، به ره عشق، همین طعنه بس است
[...]
از پی رفع خمار دل غمپرور خویش
همه خون گردم و جوشم ز دل ساغر خویش
سینه شوقم و از داغ کنم پنبه داغ
زخم ناسورم و ز الماس کنم نشتر خویش
جگر تشنه که از شعله مبادا سیراب
[...]
دوش در بزم تو دیدم ز دل خود سر خویش
آنچه پروانه ندیدست زبال و پر خویش
منعم از ناله چرا فاش چو شد راز نهان
چیست در خانه که من قفل زنم بر در خویش
خانه زاد جگر سوخته ماست همان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.