تا کی از گریه توان منع دو چشم تر خویش
بعد از این ما و خجالت به نصیحت گر خویش
شود از گرمی داغ جگرم، خاکستر
گر شب هجر ز الماس کنم بستر خویش
بر زلیخا، به ره عشق، همین طعنه بس است
که فسرده است لب طفل ملامت گر خویش
عشق در پیرهن یوسف کنعانم سوخت
زان به یعقوب دهم سرمه ز خاکستر خویش
بس که پروانه بود شعله طلب نزدیک است
که شود آتش و خود شعله زند در پر خویش
بعد مردن ببر ای باد به جایی خاکم
که فشانند مصیبت زدگان بر سر خویش
عرفی از ناصح اگر منفعلم باری شکر
که خجل نیستم از روی غم دلبر خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساسات عمیق عشق و درد ناشی از جدایی میپردازد. شاعر از گریه و غم خود صحبت میکند و میگوید که هرچقدر هم که تلاش کند تا از این احساسات جلوگیری کند، نمیتواند. او به شبهجر اشاره میکند و از داغ دل و خاکستر جگرش میگوید. همچنین به قصه زلیخا و یوسف اشاره میکند و از عشق خود به یعقوب سخن میگوید. مضمون شعری به این شکل است که عشق و آتش آن قابل کنترل نیست و حتی پس از مرگ نیز این درد و مصیبت بر جای خواهد ماند. در انتها شاعر از ناصح خود تشکر میکند و بیان میکند که از ابراز غم خود خجالتزده نیست.
هوش مصنوعی: تا کی میتوانم از گریه چشمهای اشکآلود خود جلوگیری کنم؟ از این پس ما و شرم و خجالت به خاطر نصیحت خیالی خود.
هوش مصنوعی: اگر دلم به شدت داغ و ملتهب باشد، میتوانم از آن درد شبهای دوریام، فرشی از الماس درست کنم تا بر روی آن استراحت کنم.
هوش مصنوعی: زلیخا در جستجوی عشق، تنها به همین اشاره کافی است که لبان کودک گناهکار خود را به خاطر عشقش به یوسف، در مانده و بیروح میبیند.
هوش مصنوعی: عشق من به یوسف کنعانی، به قدری سوزان است که از این سوختگی، میخواهم به یعقوب سرمهای از خاکستر خود هدیه دهم.
هوش مصنوعی: به خاطر علاقه و شور و اشتیاق فراوانی که پروانه به شمع دارد، ممکن است به زودی خودش به آتش تبدیل شود و در نتیجه، خود را بسوزاند.
هوش مصنوعی: پس از مرگم، ای باد، مرا به جایی ببر که مصیبتدیدگان بر سر خود خاک بپاشند.
هوش مصنوعی: اگر از نصیحت عرفی سودی ببرم، شکرگزارم که از غم محبوبم شرمنده نیستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من توام تو منی ای دوست مرو از بر خویش
خویش را غیر مینگار و مران از در خویش
سر و پا گم مکن از فتنهٔ بیپایانت
تا چو حیران بزنم پای جفا بر سر خویش
آن که چون سایه ز شخص تو جدا نیست منم
[...]
روشنی بخش دلم شد تن غم پرور خویش
روشنست آینه شمع ز خاکستر خویش
سگ آن رند قلندر صفت شاه وشم
کز سفال سگ او ساخته جام زر خویش
من بیمار چنان زار شدم کز تن من
[...]
از پی رفع خمار دل غمپرور خویش
همه خون گردم و جوشم ز دل ساغر خویش
سینه شوقم و از داغ کنم پنبه داغ
زخم ناسورم و ز الماس کنم نشتر خویش
جگر تشنه که از شعله مبادا سیراب
[...]
دوش در بزم تو دیدم ز دل خود سر خویش
آنچه پروانه ندیدست زبال و پر خویش
منعام از ناله چرا فاش چو شد رازِ نهان
چیست در خانه که من قفل زنم بر در خویش
خانهزاد جگر سوخته ماست همان
[...]
ریخت از رعشه خجلت به زمین ساغر خویش
ما و دریا نمودیم به هم گوهر خویش
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.