بی تو مشکل کنم از خلق نهان جوهر خویش
اشک آیینهٔ یاس است ز چشم تر خویش
ساکنان سرکویت ز هوس ممتازند
خلد خواهد به عرق غوطه زد ازکوثر خویش
فطرت پست بهکیفیت عالی نرسد
کس چو گل، آبله را جا ندهد بر سر خویش
عاشق و یاد رخ دوستکه چشمش مرساد
خواجه و حسرت مال و غمگاو و خر خویش
تا نجوشد عرق خجلت تمثال ز شخص
عالمی آینه کردهست نهان در بر خویش
هر چه خواهی همه در خانهٔ خود مییابی
همچو آیینه اگر حلقه زنی بر در خویش
عجز رفتار من آخر در بیباکی زد
اشک تا آبله پاگشت،گذشت از سر خویش
صبح جمعیت ما سوختهجانان دگر است
ختم شبگیر کن ای شعله به خاکستر خویش
سعی وابستگی آخر در فیضی نگشود
عقده درکار من افتاد چو قفل از پر خویش
سایل از حادثه آب رخ خود میریزد
بی شکستن ندهد هیچ صدف گوهر خویش
فکر لذات جهان کلفت دل میآرد
نی به صد عقده فشردهست لب از شکر خویش
سفله را منصب جاه است ندامت بیدل
چون مگس سیر شود دست زند بر سر خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان مشکلات و دردهای ناشی از جدایی و عشق میپردازد. شاعر به احساسات عمیق خود اشاره میکند و از غم و اندوهی که در غیاب محبوبش تجربه میکند، سخن میگوید. او میگوید که وجود او مانند آیینهای است که حقیقت درونش را نشان میدهد و از آنجا که عشق واقعی در زندگیاش حاکم است، بسیاری از لذات دنیوی برایش بیاهمیت هستند. همچنین به ناتوانی انسان در برابر احساسات و اتفاقاتی که در زندگیاش به وقوع میپیوندد، اشاره میکند. در نهایت، شعر بازتابی از جستجوی حقیقت درونی و تلاش برای دستیابی به عشق و معانی عمیقتر زندگی است.
هوش مصنوعی: بی تو از مردم پنهانی، مشکلاتم را حل میکنم. جوهر وجود من، اشکهایی است که مانند نور یاس از چشمانم جاری میشود.
هوش مصنوعی: مردم سرزمین تو از تمایلات خود فراتر رفتهاند و از خوشبختی و لذتهای ناب خود بهرهمند هستند، بهطوریکه گویی در باغی پر از نعمتهای الهی غوطهورند.
هوش مصنوعی: هیچکس بهطوری که گل به زیبایی میدرخشد، به کمال و سعادت نمیرسد. همانطور که گل نمیگذارد تا آلودگی یا عیبی بر روی خود بنشیند، انسان نیز باید از درونیات و نواقص خود دوری کند.
هوش مصنوعی: عاشق به یاد چهره محبوبش است که زیباییاش او را مسحور کرده، در حالی که خواستهها و آرزوهای دنیوی همچون ثروت و مشکلاتی مانند گاو و خر خود را در دل حسرت میکشد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که عرق شرم و خجالت از چهره یک عالم نریزد، آینهای را که در وجود خود پنهان کرده است نمیتواند به نمایش بگذارد.
هوش مصنوعی: هر چیزی که بخواهی، در واقع در درون خودت وجود دارد. فقط کافی است کمی به درون خودت نگاه کنی و برای رسیدن به آن، تلاش کنی.
هوش مصنوعی: عدم توانایی من در کنترل رفتارهایم باعث شد که در برابر بیباکی و بیپروازی خود، به اشک بریزم و در نتیجه، زخمهای کهنه و قدیمیام بیشتر نمایان شود.
هوش مصنوعی: صبح در جمع ما، آنهایی که دلشان سوخته و داغدارند، حال و هوای متفاوتی دارد. ای شعله، شب را به پایان برسان و به خاکستر خود پایان ده.
هوش مصنوعی: تلاش و کوشش من برای رسیدن به اوضاع و احوال بهتر، در نهایت به نتیجهای نرسید و مشکلاتم همچنان باقی ماند. مانند قفلی که به دست خودش بسته شده و نتوانستهام گرهها و مسائل زندگیام را باز کنم.
هوش مصنوعی: سایل از حادثه آب رخ خود میریزد یعنی زمانی که دریا به طوفان میافتد، زیبا و با شکوه، اما این رخساره در اثر حوادث به زمین نمیافتد. برای اینکه هیچ صدفی گوهری از خود نمیدهد مگر اینکه شکسته شود. در واقع، زیبایی و ارزشهای واقعی به دست نمیآیند مگر اینکه با چالشها و سختیها مواجه شویم.
هوش مصنوعی: دنیا و لذتهایش دل انسان را به خود مشغول میکند و زبان از شیرینی خود پر شده است، اما در دل مشکلات و عقدههای بسیاری نهفته است.
هوش مصنوعی: آدم پست و بیمقدار، به مقام و قدرتی نایل میشود که موجب ندامت و افسوس او میگردد. همانند مگس که بر روی چیزهای بیارزش پرواز میکند و در نهایت به خود آسیب میزند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من توام تو منی ای دوست مرو از بر خویش
خویش را غیر مینگار و مران از در خویش
سر و پا گم مکن از فتنه بیپایانت
تا چو حیران بزنم پای جفا بر سر خویش
آن که چون سایه ز شخص تو جدا نیست منم
[...]
روشنی بخش دلم شد تن غم پرور خویش
روشنست آینه شمع ز خاکستر خویش
سگ آن رند قلندر صفت شاه وشم
کز سفال سگ او ساخته جام زر خویش
من بیمار چنان زار شدم کز تن من
[...]
تا کی از گریه توان منع دو چشم تر خویش
بعد از این ما و خجالت به نصیحت گر خویش
شود از گرمی داغ جگرم، خاکستر
گر شب هجر ز الماس کنم بستر خویش
بر زلیخا، به ره عشق، همین طعنه بس است
[...]
از پی رفع خمار دل غمپرور خویش
همه خون گردم و جوشم ز دل ساغر خویش
سینه شوقم و از داغ کنم پنبه داغ
زخم ناسورم و ز الماس کنم نشتر خویش
جگر تشنه که از شعله مبادا سیراب
[...]
دوش در بزم تو دیدم ز دل خود سر خویش
آنچه پروانه ندیدست زبال و پر خویش
منعم از ناله چرا فاش چو شد راز نهان
چیست در خانه که من قفل زنم بر در خویش
خانه زاد جگر سوخته ماست همان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.