بینشان حسنی که جز در پرده نتوان دیدنش
عالمی در پرده است از شوخی پیراهنش
خضر اگر بردی چو خط زان لعل سیراب آگهی
دست شستی ز آب حیوان و گرفتی دامنش
کس ندید از روغن بادام توفان جنون
جز غبار من که آشفت از نگاه پر فنش
فرق چندین قدرت و عجز است اگر وا می رسی
گل به یاد آوردنم تا دل به دام آوردنش
داغم از وضع سبکروحی که چون رنگ بهار
میبرد گرداندن پهلو برون زین گلشنش
از طواف خویش دل را مست عرفان کردهاند
خط ساغر میکند گل، گرد خود گردیدنش
عافیت خواهی لب از افسون عشرت بستهدار
هر گل اینجا خنده در خون میکشد پیراهنش
ناله شو تا بیتکلّف از فلکها بگذری
خانهٔ زنجیر راهی نیست غیر از روزنش
تهمت زنگارغفلت میبرد جهد ازدلت
مهر زن این صفحه چندانیکه سازی روشنش
در غبار فوت فرصت داغ خجلت میکشم
شمع رنگ رفته میبیند همان پیرامنش
تیغ مژگانیکه عالم بسمل نیرنگ اوست
گر نپردازد به خونم خون من درگردنش
جز عرق بیدل ز موی پیریام حاصل نشد
آه ازآن شیریکه خجلت میکشد از روغنش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق و پیچیده انسان در مواجهه با عشق و حیات میپردازد. شاعر از چیزهایی سخن میگوید که در پشت پرده واقعیتها پنهاناند و از زیباییهای دلانگیز و همچنین درد و رنجهایی که عشق میتواند به همراه داشته باشد، یاد میکند. او به نشانههایی از قدرت و ضعف انسانی اشاره دارد و اینکه چگونه گاهی باید از زیباییها و لذتها دوری کرد تا از آسیبها در امان ماند. در نهایت، شاعر به غم و خجالت ناشی از از دست دادن فرصتها و لحظات زندگی اشاره میکند و به تأملات درونی و معنویاش میپردازد، با تأکید بر جایی که عشق و عرفان میتوانند انسان را به کمال برسانند، حتی اگر این راه همراه با درد و رنج باشد.
هوش مصنوعی: حسنی که به راحتی نمیتوان آن را مشاهده کرد، نشانهای ندارد و مانند دنیایی در پس پرده است که تنها با شوخی و اشاره به ظواهر میتوان به آن نزدیک شد.
هوش مصنوعی: اگر خضر را ببینی و از آن لعل سرخ سیراب شوی، پس آگاهانه دستت را از آب زندگی بشویی و دامانش را بگیری.
هوش مصنوعی: هیچکس از تأثیرات شگرف و دیوانهکننده روغن بادام خبر ندارد، جز اینکه غباری از پرتو نگاه مست و افسونگریام بر جای مانده است.
هوش مصنوعی: اگر به یاد آوردن من برایت آسان است، پس تفاوتی با قدرت و ناتوانی وجود ندارد. گل را به یاد بیاور تا دل مرا به دام بیندازی.
هوش مصنوعی: من از حال و هوای بیوزنی و رنجی که دارم، عمیقاً ناراحتم. احساس میکنم مانند رنگهای بهاری که از گل و گیاه روی میبرد، در این باغ بهشتگونه ناچارم از خودم فاصله بگیرم.
هوش مصنوعی: دل را به دور از خودشناسی، به حالتی سرمست از فهم عمیق عرفانی درآوردهاند. به گونهای که مانند دمی که دور یک لیوان میچرخد، دوباره به دور خویش در حرکت است.
هوش مصنوعی: اگر به دنبال آرامش و رهایی از مشکلات هستی، باید از زیباییها و لذتهای زندگی دوری کنی. در اینجا، هر گلی لبخندش پنهان است و زخمهای عمیق را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: برای اینکه به راحتی از موانع عبور کنی و به آسمانها برسی، ابتدا باید ناله و فریاد کنی. از آنجا که در این مسیر نمیتوان به جز روزنهای کوچک امید داشت، تنها راهی که باقی میماند، جستجو و تلاش مداوم است.
هوش مصنوعی: تهمت و اتهام مانند زنگاری هستند که قلب را از حقیقت دور میکنند. تلاش کن که عشق و محبت را در دل بپروری، تا تأثیرات منفی و ناپسند را از آن بزدایی و روشنی و زیبایی را به آن بازگردانی.
هوش مصنوعی: در دنیای پر از آشفتگی و از دست رفتن وقت، احساس شرمندگی و ناراحتی میکنم. شمعی که رنگش رفته و پژمرده شده، همچنان همان محیط قدیمی را میبیند.
هوش مصنوعی: مژگان کسی که با نیرنگ خود همه عالم را مجروح کرده، اگر به خون من نیافتد، خون من بر گردن او خواهد بود.
هوش مصنوعی: تنها چیزی که از پیری و غم من باقی مانده، عرق و رنج است. آه از آن شیر که به خاطر عیبش خجالت میکشد و نمیتواند خودش را نشان دهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
وه که پیدا می کند هر دم ز روی روشنش
فتنه ای در زلف شهر آشوب و چشم پر فنش
چشم او هر ساعت آبستن به روزی روشنست
خط دستورست پنداری شب آبستنش
هر سحر پیراهنی در بر قبا کرد آسمان
[...]
چون برآمد ماه روی از مطلع پیراهنش
چشم بد را گفتم الحمدی بدم پیرامنش
تا چه خواهد کرد با من دور گیتی زین دو کار
دست او در گردنم یا خون من در گردنش
هر که معلومش نمیگردد که زاهد را که کشت
[...]
هر که ما را دوست دارد خلق گردد دشمنش
ترک خود باید گرفت آن را که باید با منش
هرکه گامی زد درین ره اختیارش شد ز دست
وآن که سر پیچید ازین در خون خود در گردنش
این قبول از دوست می باید که باشد قصّه چیست
[...]
آیتی از رحمت آمد، گر چه سر تا پا تنش
هم دعایی می دهم از سوز دل پیرامنش
سوخت جان و شعله ای نامد برون در پیش او
زانکه ترسم دل بسوزد ناگه از سوز منش
شمع را سوزد دل پروانه چون روشن نبود
[...]
چون برآمد آفتاب از مشرق پیراهنش
ماه رقاصی کند چون ذره در پیرامنش
از لباس بخت عریانم و گرنه کردمی
دست در آغوش او بی زحمت پیراهنش
دست بختم برفشاند آستین تا ساق عرش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.