گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

دوش زندانبان بگشاد در و با من گفت

مژده ای خواجه که امروز گل سرخ شکفت

ناگهان اشگم از دیده روان شد زبرا

یادم از خانه ی خویش آمد و مغزم آشفت

خادمی آمد و از خانه بیاورد خورش

مرد زندانبان آن گریه ی من با وی گفت

یادم آمدکه به فصل گل با دلبر خویش

پیش هر گلبن بودیم به گفت و به‌ شنفت

که گلی رنگین چیدم من و دلبر بگرفت

ساق آن گل را زیر شکن زلف نهفت

گه یکی چید نگار من و بر سینهٔ من

نصب کرد آن گل و بوسیدم دستش هنگفت

بجز این دو نشد از باغ گلی چیده که هست

گل به گلبن‌خوش و بلبل به کل و مرد به جفت

دلم آزرده شد از دیدن آن خرمن گل

بیم آن بود که بر لب گذرد حرفی مفت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شمارهٔ ۳۶ - گل سرخ‌ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
منوچهری

اینهمه زاری عاشق بنمود و ننهفت

هیچ معشوقهٔ او را دل و دیده نشکفت

ساعتی با او ننشست و نیاسود و نخفت

نشدش کالبد از زاری و ز فرقت زفت

مولانا

بوسه‌ای داد مرا دلبر عیار و برفت

چه شدی چونک یکی داد بدادی شش و هفت

هر لبی را که ببوسید نشان‌ها دارد

که ز شیرینی آن لب بشکافید و بکفت

یک نشان آنک ز سودای لب آب حیات

[...]

اوحدی

در فراق تو مرا هیچ نه خوردست و نه خفت

تا تو بازآیی از آنجا که نمی‌یارم گفت

هیچ محتاج گرو نیست، که دل خواهد برد

خم ابروی تو، گر طاق برآید، یا جفت

گر تو خواهی که بدانی: به چه روزیم از تو

[...]

جلال عضد

هر شب از هجر تو تا روز نمی یارم خفت

با کسی واقعه خویش نمی یارم گفت

زیر پهلوی هر آن کس که پُر از خار بود

همه شب هیچ شکی نیست که نتواند خفت

هر یک از تار مژه قطره آبی دارد

[...]

حافظ

صبحدم مرغِ چمن با گلِ نوخاسته گفت

ناز کم کن که در این باغ، بسی چون تو شکفت

گل بخندید که از راست نرنجیم ولی

هیچ عاشق سخنِ سخت به معشوق نگفت

گر طمع داری از آن جامِ مُرَصَّع می لعل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه