یاد ندارد کس از مُلوک و سَلاطین
شاهی چون پهلوی به عِزّ و به تَمکین
فرق بلندش دهد جمال به فرقد
پرّ کلاهش دهد فروغ به پروین
جرعهای از مهر اوست چشمهٔ حیوان
اخگری از قهر اوست آذر برزین
قائِدِ صد کشور است بر زبر تخت
آفت صد لشکر است بر زبر زین
هست دلش بستهٔ سعادت کشور
چون دل خسرو به دام طرهٔ شیرین
تکیه به شمشیر خویش دارد این شاه
نی چو ملوک دگر به بالش و بالین
زنده بدو نامهای فرخ اجداد
قارن و گشتسب شاه و سورن و شروین
نفس عصامیش برنشاند به مسند
نی ستخوانهای خاک خوردهٔ پیشین
شاید تخمین عزم و جزمش کردن
قطرهٔ باران کس ار شمرد به تخمین
گر بوزد صرصر نهیبش در باغ
برجهد از لاله برگ، خنجر و زوبین
ور گذرد نکهت عطایش بر دشت
بردمد از خار خشک، لاله و نسرین
مُلکستانا، خدایگانا، شاها
رحمی بر چاکر و ثناگر دیرین
خشم تو بر من فرود مقدرت توست
قدرت خود بنگر و ضعیفی من بین
شاهین گنجشک را شکار نسازد
عمری اگر بیخورش گذارد شاهین
جرم رهی چیست تا به گوشهٔ زندان
همچو جنایت گران بماند چندین
چندی بودم به سمج دیگر محبوس
همچون گنجشک، بستهٔ قفس کین
آوردندم کنون به محبس بالا
محبس بالا بتر ز محبس پایین
هست وثاقم به روی شارع و میدان
ناف ری و رهگذار خیل شیاطین
چق چق پای ستور و همهمهٔ خلق
فرفر واگون و بوق و عرعر ماشین
تق تق نجار و دمدم حلبیساز
عربدهٔ بنز همچو کوس سلاطین
زنگ بیسیکلت هفاهف موتوسیکلت
زین دو بتر طاق طاق گاری بیدین
کاخ بلرزاند و صمّاخ بدرّد
چون گذرد پر ز بار کامیون سنگین
وان خرک دورهگرد و صاحب نحسش
هردو به هم همصدا شوند و همآیین
این یک عرعر کند به یاد خریدار
وآن یک عرعر کند چو بوید سرگین
سیبی و آلویی و هلویی و جوزی
گاه به بالا روند و گاه به پایین
پیش طبقشان ترازویی و چراغی است
کاین را لوله شکسته و آن را شاهین
این یک گوید بیا به سیب دماوند
آن یک گوید بیا به آلوی قزوین
آن یک گوید که نیست شهد و طبرزد
همچو هلوی رسیدهام خوش و شیرین
لیک چه شهد و طبرزدی که در آخور
خر نخورد زان به ضرب پتک و تبرزین
بر لب استخر دیدهای که ز غوکان
شب چه بساطی است، آن به عین بود این
تا طبق کالشان تمام نگردد
هیچ نبندند لب ز بخ بخ و تحسین
انجیری تا دو دانهای بفروشد
خواند هردم هزار سورهٔ وَالتّین
راست چو اندر میان مجلس شورا
بحث و تشاجر به حلّ و فصل قوانین
بدتر ازین هرسه، روزنامهفروش است
زبر بغل دسته دسته کاغذ چرکین
آن یک گوید که های گلشن و توفیق
مختصر واقعات قمصر و نائین
این یک گوید که های کوشش و اقدام
کشتن پور ملخ به خوار و ورامین
عکس فلان کُنت کاو به سال گذشته
بسته به رم با فلانه کُنتِسِ کابین
ناخن اگر روی مس کشند چگونه است؟
هست صداشان جگرخراش دو چندین
در گلوی هر یکی تو گویی گشته است
تعبیه طبل سکندر و خم روئین
از همه بدتر سر و صدای گداهاست
کاین یک وَالنَّجم خواند آن یک یاسین
گوید آن یک بده به نذر ابوالفضل
یک دو سه شاهی به دست سیّدِ مسکین
وآن دگر اندر پیادهرو به بم و زیر
نوحه کند با نوای نازک و غمگین
نرهخری کج نموده پای که لنگم
گاهی بر لب دعا و گاهی نفرین
پیرزنی چند طفل زرد نگونسار
گرد خود افکنده همچو بوتهٔ یقطین
یک طرف آید خروش دستهٔ کوران
کوری خواند دعا و مابقی آمین
آید هردم قلندر از پی درویش
همچون تشرین که آید از پس تشرین
وز طرفی هایهوی آن زن و شوهر
با دو سه طفل کرایه کردهٔ رشکین
بس که هیاهوی و داد و قال و مقال است
مرد مجامع ز هول گردد عنین
ز اول صبح این بلا شروع نماید
وآخر شب رفته رفته یابد تسکین
تازه به بالین سرم قرار گرفته
بانگ سگانم برآورند ز بالین
هست خیابان ز هول، بیشهٔ ارمن
بنده چو بیژن در آن و خواب چو گرگین
وز در دیگر صدای پای قلاور
از دل و جانم قرار برده و تمکین
خوابگه تنگ من بود به شب و روز
از تف مرداد مه چو کامهٔ تنین
گرمی مرداد مردهام به در آورد
قلب اسد هم بسوخت بر من مسکین
سجین گردد چو در ببندم و چون باز
در بگشایم، چو محشری ز مجانین
گاه ز سجین برم پناه به محشر
گاه ز محشر برم پناه به سجین
خواب ز چشمم به سوی هند گریزد
همچو بهیم از نهیب لشکر غزنین
بس که در این تنگنای در غم و رنجم
مدحت شه را به جهد سازم ترقین
شاها چون من سخنسرای کم افتد
شاهد من این چکامهٔ خوش رنگین
گرچه به رنج اندرم ز قهر شهنشاه
عزت شه خواهم از خدای به هر حین
زان که وطن خواهم و نجات وطن را
دارم چشم از خدایگان سلاطین
عرصهٔ این ملک بوده است ازین پیش
از یمن و مصر و شام تا ختن و چین
وز لب دانوب تا به عرصهٔ پنجاب
یافته از عدل و داد و ایمان تأمین
فتنهٔ یونان و تازی و مغول و ترک
پست نمود این بلند کاخ نوآیین
چون تو شدی جانشین کورش و دارا
گشت ز تو تازه آن زمانهٔ پیشین
بود وطن همچو باغ بیدر و دیوار
تاخته دزدان به میوهها و ریاحین
عزم تو بر گرد آن کشید حصاری
وز بر آن برنهاد تیغ تو پرچین
بوکه ز فرّ تو خون تازه درآید
بار دگر اندرین عروق و شرائین
ملک ز کف رفته بازگیری و بندند
پیش سپاه تو شهرها همه آنین
بنده بهار اندر آن فتوح نوا نو
گشاید به تازه تازه مضامین
کرده به هر ماه نو سرودی تصنیف
کرده به هر سال نو کتابی تدوین
گرچه خود اکنون پیادهایست بر این نطع
گردد از فر اصطناع تو فرزین
تا که جهان است شهریار جهان باش
یافته کشور ز عدل و داد تو تزئین
رایت عزت به اوج مهر فرو کوب
لکهٔ ذلت ز چهر ملک فرو چین
تا ز دل و جان به پاس جان تو گویند
مردم ایران دعا و جبریل آمین
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این اشعار به ستایش و توصیف شاه پهلوی و صفات مثبت او پرداختهاند. شاعر از عزت، تمکین، و قدرت او میگوید و او را به عنوان شاهی منحصر به فرد در تاریخ معرفی میکند. در اشعار به صفات نجیب و رهبری او اشاره شده و او را به عنوان حافظ سعادت کشور و نیکوکار یاد میکند. همچنین، شاعر به مشکلاتی که در جامعه وجود دارد، از جمله ناهنجاریهای اجتماعی و صدای آزاردهندهی مردم اشاره میکند و ابراز آرزو میکند که کشور تحت ظلّ رهبری او به آرامش و سعادت برسد. در نهایت، شاعر ضمن بیان امیدها و دعاها برای سرزمینش، از دل و جان به پاس خدمتهای شاه دعا میکند.
هوش مصنوعی: هیچکس یادش نمیآید که مانند شاهان و سلاطین، هیچ شاهی به قدر پهلوی به عزت و احترام باشد.
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت شخصی اشاره دارد که موهای بلند او مانند ستارههای درخشان در آسمان جذاب است و زیباییاش به اندازهای است که با نور ستارههای دیگر مقایسه میشود. در واقع، زیبایی و جذابیت او به دیگران فخر میدهد و نور او در میان دیگران درخشانی خاصی دارد.
هوش مصنوعی: یک قطره از عشق او مانند چشمهای زنده است و آتشی که از خشم او برمیخیزد، مانند آتش برزین است که توان و خشونت خاصی دارد.
هوش مصنوعی: این عبارت به شرح حال یک شخص مهم و قدرتمند اشاره دارد که بر تخت نشسته و همچون فرماندهی بر کشورهای متعدد حکومت میکند. او به گونهای است که در برابرش صد لشکر وجود دارد و به خوبی بر آنها تسلط دارد. این تصویر نشاندهندهی قدرت و عظمت آن شخص است.
هوش مصنوعی: دل او به سعادت کشور وابسته است، همچنان که دل خسرو به زیبایی و جذابیت موی شیرین.
هوش مصنوعی: این پادشاه به شمشیر خود تکیه دارد و مانند دیگر پادشاهان به تخت و بستر خود تکیه نمیکند.
هوش مصنوعی: این شعر به ذکر نامهای معتبر و بزرگانی از نیاکان قارن و گشتسب اشاره دارد که هر کدام دارای مقام و مقامتی ویژه در تاریخ و داستانهای ایرانی هستند. به نوعی نشاندهنده ارادت شاعر به این شخصیتهای نامی و بازتابدهنده عظمت و شکوه آنهاست.
هوش مصنوعی: نفس پر احساس و عمیق او، مقام و جایگاه جدیدی را به وجود آورد که در آن، مشکلات و رنجهای گذشته کنار گذاشته شدهاند.
هوش مصنوعی: شاید کسی نتواند به درستی اراده و تصمیم قوی او را همانند یک قطره باران تخمین بزند.
هوش مصنوعی: اگر باد تندی بوزد، گلها و برگها در باغ به شدت به حرکت درمیآیند و از جایشان میجهند، مانند اینکه خنجر و نیزهای به سویشان پرتاب شده باشد.
هوش مصنوعی: اگر بوی خوش عطا و نوازش او از دشت بگذرد، حتی در میان خارهای خشک هم لاله و نسرین خواهند آمد.
هوش مصنوعی: ای شاه بزرگ و محترم، تو که صاحب ملک و قدرتی، لطفی بر بنده و ستایشگری قدیمی خود داشته باش.
هوش مصنوعی: خشم تو بر من ناشی از قوّت و قدرت توست. به قدرت خود توجه کن و ضعف مرا ببین.
هوش مصنوعی: اگر شاهین مدت زیادی گرسنه بماند، نمیتواند گنجشک را شکار کند.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به این نکته اشاره میکند که جرم و گناه او چه بوده است که در گوشهٔ زندان، مثل جنایتکاران، مدت زیادی باقی بماند. به نوعی، او احساس میکند که دلیل ماندنش در زندان به اندازهٔ دیگران سنگین و ناعادلانه است.
هوش مصنوعی: مدتی است که مانند یک گنجشک در قفس، به دلیل عشق و وابستگی در حبس بودم.
هوش مصنوعی: مرا به زندانی بردند که بالاتر است، اما این زندان بالایی از زندان پایینی سختتر و وحشتناکتر است.
هوش مصنوعی: من به شدت به خیابانها و میدانهای شهر نافری متصل هستم و در میان جمعیتی که شیاطین در آن حضور دارند، در حال حرکت هستم.
هوش مصنوعی: صدای پای اسب و شلوغی مردم، صدای سوت واگون و بوق و صدای ماشینها به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: صدای نجاری به گوش میرسد و در کنار آن، صدای حلبیساز نیز به گوش میرسد. این صداها، شبیه به صدای دلنشین و پرشکوهی هستند که از سوارکاران و مقامات بلندپایه به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: صدای زنگ دوچرخه و موتورسیکلت به گوش میرسد، زین دوچرخه بر روی دوچرخه محکم شده و صدای جریم گاری به صورت مداوم میآید.
هوش مصنوعی: وقتی کامیون سنگینی از کنار میگذرد، ساختمانها به لرزه در میآیند و صدای بلندی ایجاد میشود.
هوش مصنوعی: آن درازگوش دورهگرد و صاحب بدش، هر دو با هم صدا بلند کنند و با هم یکی شوند.
هوش مصنوعی: یکی از آنها به یاد کسی که آن را میخرد، عرعر میکند و دیگری وقتی که بو میکشد، صدایی شبیه عرعر را درمیآورد.
هوش مصنوعی: میوههای مختلف مانند سیب، آلو، هلو و گردو گاهی به سمت بالا میروند و گاهی به سمت پایین.
هوش مصنوعی: در مقابل آنها ترازویی و چراغی وجود دارد که یکی از آنها ترک خورده و دیگری به شکل شاهین است.
هوش مصنوعی: یکی میگوید بیا تا از سیب دماوند بچشیم و آن دیگری میگوید بیا و آلوهای قزوین را امتحان کنیم.
هوش مصنوعی: یک نفر میگوید که من طعم شیرین و خوشمزه مثل هلو را دارم، هرچند دیگر از شهد و شیرینی خبری نیست.
هوش مصنوعی: اما چه فایدهای دارد که خر به غذاهایی همچون شهد و طبرزدی دسترسی داشته باشد اگر آنها را نخورَد؟ این بهتر است که به زور و با ضربهای چون پتک و تبرزین مجبور به خوردن شود.
هوش مصنوعی: کنار استخر، آیا با چشم خودت دیدهای که در شب، چقدر شور و نشاط از پرندگان و موجودات دیگر به وجود میآید؟ این منظره به طور واضح در برابر توست.
هوش مصنوعی: تا زمانی که کارشان به پایان نرسد، از ابراز نظر و تحسین خودداری نمیکنند.
هوش مصنوعی: انجیری که فقط دو دانه میفروشد، مدام هزار بار آیات سورهٔ التین را تلاوت میکند.
هوش مصنوعی: در وسط مجلس شورای تصمیمگیری، بحث و جدل برای حل و تنظیم قوانین در جریان است.
هوش مصنوعی: بدتر از همه، کسی است که روزنامه میفروشد و در زیر بغلش دستههای کاغذ کثیف را حمل میکند.
هوش مصنوعی: یکی از آنها میگوید که ای گلشن و خوشبختیهای اندک، واقعیتهای قمصر و نائین.
هوش مصنوعی: این یک میگوید که به خاطر تلاش و اقدام برای کشتن پسر ملخ، به خوار و ورامین بروید.
هوش مصنوعی: عکس یکی از اشراف زادهها که در سال گذشته با یکی از اشراف زادههای زن در رم عکسی گرفته است.
هوش مصنوعی: اگر ناخن روی مس کشیده شود، صدایی تولید میکند که بسیار آزاردهنده و دلخراش است. این صدا به شدت آزارنده و عذابآور است.
هوش مصنوعی: در گلوی هر فردی به نوعی صدای طبل جنگ سکندر نهفته است، به طوری که گویی همه آنها آمادگی برای نبرد و هیاهوی جنگ را در خود دارند.
هوش مصنوعی: بدترین چیزها سر و صدایی است که گداها ایجاد میکنند؛ یکی از آنها آهنگ «والنجم» را میخواند و دیگری «یاسین» را.
هوش مصنوعی: میگوید یکی از آنها به نذر ابوالفضل، کمی پول به دست آن سید فقیر بدهد.
هوش مصنوعی: و آن شخص دیگر در پیادهرو به سمت بم میرود و با صدای لطیف و غمانگیز نوحه میخواند.
هوش مصنوعی: یک نرهخر که پایش را کج کرده، گاهی طلب دعا میکند و گاهی بد و نفرین میفرستد.
هوش مصنوعی: یک پیرزن چندین کودک زرد و ناتوان را در اطراف خود جمع کرده، مانند بوتهای از کدو که در خاک افتاده باشد.
هوش مصنوعی: در یک طرف، گروهی از افراد نابینا با صدای بلند دعا میخوانند و بقیه جمع به نشانه تأیید، پشت سر آنها «آمین» میگویند.
هوش مصنوعی: هر لحظه قلندری به دنبال درویشی میآید، مانند اینکه باران در فصل پاییز پس از گذشت فصلهای دیگر میبارد.
هوش مصنوعی: صدای شاد و خندههای آن زن و شوهر، همراه با دو یا سه بچهای که اجاره کردهاند، حسادتبرانگیز است.
هوش مصنوعی: به دلیل شلوغی و سر و صدای زیاد در جمعها، مردان به شدت تحت فشار قرار میگیرند و ممکن است از تعادل خارج شوند.
هوش مصنوعی: از ابتدا صبح این مشکل آغاز میشود و در پایان شب به تدریج به آرامش میرسد.
هوش مصنوعی: به تازگی به بستر بیماری رفتهام و در این حال صدای پارس سگها مرا مزاحم کرده است.
هوش مصنوعی: در این خیابان تاریک و ترسناک، بندهای مانند بیژن در میان جنگلی وحشتناک و در کنار جایی خوابآلود شبیه گرگینی به سر میبرد.
هوش مصنوعی: در دروازهی دیگر صدای گامهای قهرمان باعث شده که آرامشم را از دست بدهم و تمام وجودم را به تسلیم وادارد.
هوش مصنوعی: در شب و روز، محل خواب تنگ من به شدت تحت تأثیر گرمای مرداد بوده است، مانند صدای دلنشین تنین که برای من خوشایند است.
هوش مصنوعی: در گرمای مرداد در حال مرگ هستم و قلب برج اسد نیز بر من بیچاره آتش میزند.
هوش مصنوعی: وقتی در را ببندم، همه چیز در سکوت و آرامش میشود، و وقتی که در را باز کنم، فضای پر از شور و شوقی به وجود میآید، همچون روز قیامت که همه مجانین به هیجان میآیند.
هوش مصنوعی: گاه به سراغ سجین میروم تا در آنجا پناه بگیرم و گاه به سمت محشر میروم و از آنجا نیز پناه میطلبم.
هوش مصنوعی: خواب از چشمانم میگریزد مانند اینکه حیوانی از صدای ترسناک لشکری فرار کند.
هوش مصنوعی: به خاطرغم و اندوهی که در این شرایط سخت دارم، با تلاش و کوشش میخواهم تا ستایش شاه را بنویسم.
هوش مصنوعی: ای پادشاه، چون کسی به سخنوری من نمیرسد، شاهد و گواه آن، این شعر زیبا و خوش رنگ من است.
هوش مصنوعی: هرچند که از خشم پادشاه به زحمت دچارم، اما همواره از خداوند خواهان عزت و شرف هستم.
هوش مصنوعی: من به خاطر وطنم میجنگم و نجات آن را در نظر دارم، بنابراین از نظر سلاطین و صاحبنظران روی برمیگردانم.
هوش مصنوعی: این سرزمین از زمانهای دور تا کنون شامل مناطقی چون یمن، مصر، شام، ختن و چین بوده است.
هوش مصنوعی: از لبهای رود دانوب تا سرزمین پنجاب، بر اثر عدالت، انصاف و ایمان، امنیت و آرامش برقرار شده است.
هوش مصنوعی: اختلافات و حملات یونانیها، عربها، مغولها و ترکها باعث شد که این بنا یا تمدن نوین به شدت آسیب ببیند و به یک سطح پایینتری برسد.
هوش مصنوعی: زمانی که تو به عنوان جانشین کورش و داریوش قرار گرفتی، آن دوران گذشته دوباره زنده و تازه میشود.
هوش مصنوعی: وطن مانند باغی است که نه در و دیواری دارد و دزدان به راحتی به میوهها و گلها آن حملهور میشوند.
هوش مصنوعی: عزم و ارادهی تو باعث شد تا دور آن منطقه دیواری بسازی و از آن طرف با تیغ و شمشیرت، دژ و حفاظی ایجاد کنی.
هوش مصنوعی: به سبب حضور تو، خون تازهای در رگها و شریانهای من جریان مییابد.
هوش مصنوعی: شاهی که از دست رفته، دوباره باید جمعآوری شود و شهرها همه در پیش سپاه تو، مانند بندهایی بسته خواهند شد.
هوش مصنوعی: در فصل بهار، بنده در میان آن پیروزیها، آهنگ جدیدی را با مضامین تازه و نوین میسازد.
هوش مصنوعی: هر ماه نو، شعری تازه سروده و هر سال نو، کتابی جدید نوشتهام.
هوش مصنوعی: هرچند اکنون تو در این میدان بهصورت پیاده ظاهر شدهای، اما به زودی به خاطر استعداد و مهارت تو، معرکه را میفروزی و به موفقیت خواهی رسید.
هوش مصنوعی: تا زمانی که دنیا وجود دارد، تو باید به عنوان پادشاه جهان شناخته شوی؛ زیرا سرزمین به وسیلهی عدالت و انصاف تو آراسته شده است.
هوش مصنوعی: فرمانروایی که با شکوه و عظمتش، مهر و محبت را در دلها پخش میکند، باید چهرهٔ ننگ و ذلت را از کشوری که در اختیار دارد، دور کند و آن را پوشش دهد.
هوش مصنوعی: مردم ایران با تمام دل و جان خود برای تو دعا میکنند و فرشتهای مثل جبریل برای این دعا آمین میگوید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
لنگ دوندهست، گوش نی و سخنیاب
گنگ فصیح است، چشم نی و جهان بین
تیزی شمشیر دارد و روش مار
کالبد عاشقان و گونهٔ غمگین
خاک خراسان و خاک مملکت چین
همچو دو پله است آب جیحون شاهین
تا زخراسان نظامی آمد اینجا
این بثری رفت و آن رسید بپروین
هیچ گرانتر ز سنگ سنگ نظامی
[...]
کیست که گوید ببارگاه سلاطین
حال گدایان دلشسکته ی مسکین
سوخته ئی کو که خون ز دیده ببارد
از سر سوزم چو شمع بر سر بالین
در گذر ای باغبان که بلبل سرمست
[...]
آه ازین قوم بی حمیت و بی دین
کردری، و ترک خمسه، و لر قزوین
عاجز و مسکین هر چه دشمن و بدخواه
دشمن و بدخواه هر چه عاجز و مسکین
دشمن ازیشان به عیش و شادی و عشرت
[...]
خسرو پرویز گو در آتش ما بین
کآذر بردل کجا و آذر برزین
نرم بر احوال او چرا شد اگر نه
تیشه ی فرهاد خورد بردل شیرین
یار که آمد کسی نیافت سر از جان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.