ماندهام در شکنج رنج و تعب
زین بلا وارهان مرا یارب
دلم آمد درین خرابه به جان
جانم آمد درین مغاک به لب
شد چنان سخت زندگی که مدام
شدهام از خدای مرگ طلب
ای دریغا لباس علم و هنر
ای دریغا متاع فضل و ادب
که شد آوردگاه طنز و فسوس
که شد آماجگاه رنج و تَعَب
آه غبنا و اندها که گذشت
عمر در راه مسلک و مذهب
وای دردا و حسرتا که نگشت
زندگی صرف مطعم و مشرب
غم فرزندگان و اهل و عیال
روز عیشم سیه نمود چو شب
با قناعت کجا توان دادن
پاسخ پنج بچهٔ مکتب
بخت بدبین که با چنین حالی
پادشا هم نموده است غضب
من کیم، چیستم، تنی لاغر
ناتوانتر ز تارهای قصب
کیست گنجشک تا عقاب دلیر
به تعصب بر او زند مخلب
نه بلوچم من و نه کرد و نه ترک
نه رئیس لرم نه شیخ عرب
کیستم، شاعری قصیدهسرای
چیستم؟ کاتبی بهار لقب
چیست جرمم که اندرین زندان
درد باید کشید و گرم و کرب
به یکی تنگنای مانده درون
چون به دیوار، در شده مثقب
تنگنایی سه گام در سه به دست
خوابگاهی دو گام درد و وجب
روز، محروم دیدن خورشید
شام، ممنوع رؤیتِ کوکب
از یکی روزنک همی بینم
پارهای ز آسمان به روز و به شب
شب نبینم همی از آن روزن
جز سرِ تیر و جز دُمِ عقرب
تنگ سمجی چو خانهٔ خرگوش
گنده جایی چو آغل ثعلب
چون یکی خنب اوفتاده ستان
همچو آهن بر او دری زخشب
پس پشتش یکی عفن مبرز
مردهریگ هزار دزد جلب
دزد آزاد و اهل خانه به بند
داوری کردنی است سخت عجب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این قطعه احساس رنج و تعب شدیدی دارد. او از خداوند درخواست نجات میکند و به زندگی دشوار و خاکی خود اشاره میکند. او به حسرت عمر کوتاهی که صرف یادگیری و علم شده، و همچنین نگرانی برای خانوادهاش اشاره میکند. شاعر از ناامیدی و سختیهای زندگی میگوید و به عدم تواناییاش در تأمین نیازهای خانوادهاش و درماندگی در برابر مشکلات اشاره میکند. او احساس میکند که در زندانی تنگ و تاریک گرفتار شده و نمیتواند به زندگی عادی برگردد. در نهایت، شاعر به ظلم و بیعدالتی موجود در زندگی خود معترض است و به ناامیدیاش از آینده میپردازد.
هوش مصنوعی: من در این مشکلات و رنجها گرفتار ماندهام، ای خدا، مرا از این مصیبت رها کن.
هوش مصنوعی: دلم برای این ویرانی و خرابی تنگ شده، چرا که جانم در این چاله عمیق به لبم رسیده است.
هوش مصنوعی: زندگی به قدری دشوار شده که پیوسته از خدای مرگ درخواست کمک میکنم.
هوش مصنوعی: آه، افسوس بر لباس دانش و هنر، آه، افسوس بر کالای فضیلت و ادب.
هوش مصنوعی: جایی که بازیهای طنز آغاز میشود و در آنجا محل رنج و زحمت است.
هوش مصنوعی: ای کاش که افسوس نخورم، من که عمری را در مسیر اعتقادات و اصول خود گذراندهام.
هوش مصنوعی: آه و افسوس که زندگی فقط به خوردن و نوشیدن سپری شد.
هوش مصنوعی: غم و نگرانی فرزندان و خانوادهام، شادی و خوشیهای روزم را به تیرهگی شب تبدیل کرد.
هوش مصنوعی: با قناعت نمیتوان به سوالات و نیازهای پنج بچه مکتب پاسخ داد.
هوش مصنوعی: سرنوشت نامساعد و بدبختی که حتی پادشاه را هم عصبی و ناراحت کرده است.
هوش مصنوعی: من کیستم و چه موجودی هستم؟ فقط بدنی لاغر و ناتوان دارم که از تارهای نازک نی هم ضعیفتر است.
هوش مصنوعی: چه کسی جرات دارد که با عقابی دلیر و شجاع که به شدت بر او احساس تعلق دارد، رقابت کند؟
هوش مصنوعی: من نه بلوچ هستم، نه کردی که به آن تعلق داشته باشم، نه ترک، نه رئیس لری، و نه شیخی از عرب.
هوش مصنوعی: من کیستم؟ شاعری هستم که قصیده مینویسم. مانند کاتبی که بهار را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: هر چه گناه من بوده، چرا باید در این زندان سختی و درد را تحمل کنم و تحت فشار باشم؟
هوش مصنوعی: در جایی که شخصی به شدت در تنگنا و فشار قرار دارد، احساس میکند که مانند دیواری سوراخ شده، در حال شکستگی و ناامیدی است.
هوش مصنوعی: در یک فضای محدود، با سه قدم به جلو بروید و دو قدم در مسیر درد و مشکلات پیش بروید.
هوش مصنوعی: روز، فرصتی برای دیدن خورشید نیست و شب، اجازهی مشاهدهی ستارهها هم وجود ندارد.
هوش مصنوعی: از یک شکاف کوچک، گاهگاهی قسمتی از آسمان را در روز و شب مشاهده میکنم.
هوش مصنوعی: در شب، فقط از آن روزنه، سر تیر و دُم عقرب را میبینم.
هوش مصنوعی: فضای کوچک و تنگی مانند خانهٔ خرگوش که به اندازهای بزرگ است که میتواند شبیه آغل روباه باشد.
هوش مصنوعی: وقتی یکی زمین افتاده، مانند آهنی است که بر روی چوبی قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: در نتیجه، پشت این فرد، جنسی به شدت ناخوشایند و بدبو وجود دارد که نشاندهندهی وجود هزاران دزد و نابکار است.
هوش مصنوعی: دزد در آزادی به سر میبرد در حالی که کسانی که در خانه هستند و حق دارند، در حبس عدالت به سر میبرند. این وضعیت بسیار شگفتانگیز است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون سر من سپید دید بتم
گفت تشبیه شیب و سخت عجب
گفت : موی سپید و روی سیاه
همچو روز است در میانهٔ شب !
باغ دیبا رخ پرند سلب
لعبگر گشت و لعبهایش عجب
گه دهد آب را زگل خلعت
گاهی از آب لاله را مرکب
گه بهشتی شود پر از حورا
[...]
با سرشگ سخای او کس را
ننماید بزرگ رود فرب
یاد کرد از لطیف طبعش بحر
گشت پر در و عنبر اشهب
باگران حلمش آشنا شد کوه
[...]
لک منی علی البعادنصیب
لم ینله علی الدنوحبیب
فعلی الطرف من سواک حجاب
و علی القلب من هواک رقیب
و فی ناظری هواک و قلبی
[...]
وَ اَمْطَرَ اَلْکَاسَ ماءّ مِنْاَبَارِقِها
فانبَتَ الدُرَّ فی اَرْضٍ مِنَ الذَّهَبِ
وسَبَّحَ الْقَوْمُ لَمَّا اَنْرَأَوْا عَجَباً
نوراً مِنَ اَلْماءِ فی نارٍ مِنَ العِنَبِ
سُلافَةٌ وَرِثَتْها عادُ عَنْاِرَمٍ
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.