گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

هست در دیر آفتی هر دم به قصد جان مرا

زنده بردن از سر کوی مغان نتوان مرا

خانه دل بود آبادان ز تقوی وه که ساخت

عشوه های ساقی و سیل قدح ویران مرا

پرده زهدم چه سان پوشد که از آشوب می

از گریبان هر دم افتد چاک تا دامان مرا

خرقه در هجر بتی شد رهن می بنگر که زد

باده و عشق از لباس عافیت عریان مرا

گر به گرداب می افتادم مرا نبود گنه

هست این سرگشتگی از گردش دوران مرا

بحر عصیان از بلندی کرد پستم زانکه زد

بر زمین از آسمان هر موج این طوفان مرا

سازم از لوث ریا غسل طریق ای پیر دیر

چون فقیه آید درون خم کنی پنهان مرا

خواب دیدم کآب کوثر میخورم از دست حور

فیض می از دست ساقی ده دوصد چندان مرا

فانیا راه فنا هر چند مشکل بود شد

قطع آن ز افکندن بار خودی آسان مرا

 
 
 
عبدالقادر گیلانی

گر ندادی آرزوی وصل جانان ،جان مرا

زندگی نگذاشتی بی او غم هجران مرا

سرومن آغشته در اشک جگرخون من است

فارغم گر باغبان نگذاشت در بستان مرا

نیست فرقی در میان شخص من با سایه ام

[...]

عطار

ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرا

من کیم کز چون تویی بویی رسد جان مرا

جان و دل پر درد دارم هم تو در من می‌نگر

چون تو پیدا کرده‌ای این راز پنهان مرا

ز آرزوی روی تو در خون گرفتم روی از آنک

[...]

ابن یمین

مدتی گردون ز غیرت داشت سرگردان مرا

زانک در دانش مزید یافت بر اقران مرا

منت ایزد را که باز از ظلمت حرمان چو خضر

رهنما شد بخت سوی چشمه حیوان مرا

بودم اندر تیه حیرت مدتی همچون کلیم

[...]

سلمان ساوجی

ای سکندر دولتی کاوصاف لطفت دم به دم

می‌گشاید از زبان، صد چشمه حیوان مرا

تا قضا بستان سرای دولتت را ساخت، ساخت

بلبل دستان سرای آن سرا بستان مرا

در زمانت ابر می‌گوید به آواز بلند

[...]

فضولی

ز آتشین‌رویی جدا می‌افکند دوران مرا

چون شرر البته خواهد کشت این هجران مرا

کاش خون دیده بنشاند غبار هستیم

چند دارد گرد باد آه سرگردان مرا

آنچنین از دیده مردم نمی‌کردم نهان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه