گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

بمددکاری عشقت زهوس شاید رست

عشق هر جا بدرون شد در شهوت بربست

عقل را بار ندادند بخلوتگه عشق

کی بود بار گدا را چو شهنشاه نشست

عیب رندی و هوسناکی عشاق مکن

کاین مجازیست که لابد بحقیقت پیوست

نه گمانم که در آفاق پذیرد مرهم

ناوک تیر نظر در دل هر کس بشکست

طایر بی پر و بال دل و رستن از دام

وه که جبریل باین بال از این دام نجست

هم مگر بوسه نهد ریش درون را مرهم

نمک قند لبت چون دل مجروح بخست

تو اگر زاهد خود بینی و گر عارف حق

لاجرم هیچکس از طعنه اغیار نرست

همچو پرگار بسر میدوم از هر طرفی

اختیاری چو در این دایره ام نیست بدست

نبرد منت ساقی بهمه دور حیات

هر که آشفته کشد جرعه ای از جام الست

در حرم خانه دل نور علی همچو خلیل

هر کجا نقش بتی دید سرا پا بشکست