گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ساقیا می که سلخ شبان است

شب تودیع می پرستان است

زاهدان میکنند استهلال

ساغر می چوبدر تابان است

مطرب امشب بزن تو پرده عیش

کاخرین بزم عیش مستان است

در میخانه امشبی باز است

بعد از این می بشیشه پنهان است

هر که امشب نخورد باده صاف

چو بفردا رسد پشیمان است

صبح بینی که شیخ در مسجد

هر طرف باز کرده دکان است

پهن کرده بساط سالوسی

زینتش سبحه است و قرآن است

هر خطیبی بمنبری بنوا

گوئیش مرغکی نواخوان است

آن یکی در فروغ درمانده

و آن دگر در اصول حیران است

و آن دگر از بهشت گوید و حور

و آن یکی از جحیم ترسان است

شعر گوید که مبطل صوم است

حاش لله کس ار غزلخوان است

می کشی هر کجاست با لب خشک

چشم او همچو شیشه گریان است

خندد آشفته و بخواند شعر

آنکه مدح علی عمرانست