محکی در میان دشمن و دوست
نیست جز دل ازو بجو که نکوست
دل چو آئینه کن ززنگ بری
تا ببینی خلاف دشمن و دوست
عیب خود را زدشمنان بشنو
که خطای تو دوست دارد دوست
دل احباب بسته بر موئی است
نگسلی رشته را که آن یکموست
غنچه از یک تبسم اندر باغ
فاش کرد آنچه را زتو بر توست
مهر اگر سر بمهر داری به
تا ندانند یار این یا اوست
عاشقان برد بار و نرم و سلیم
نازنین تند و سرکش و بدخوست
روی این طایفه زآینه است
دل ایشان زسنگ و آهن روست
لیک گر تو چو نافه پوشی عشق
مشک سازد عیان که در او بوست
هر که آهو گرفته بر عشاق
بیخبر زان دو آهوی جادوست
هر که آشفته چشم بر سوئی
دل ما زین و آن همه یکسوست
دل و جان را مجوی جز به نجف
که مقیم و مجاور آن کوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عمر کاک را که خواهد گفت
کای عزیز و گزین برادر دوست
در هوای من اردل تو دوتاست
دل من در هوای تو یک توست
مهر هر کس کهن کهن گشته
[...]
هر چه درکل کون کهنه و نوست
هست مفعول و فاعل همه اوست
صاحبا ماجرای دشمن تو
که کسش در جهان ندارد دوست
گفتهام در سه بیت چار لطیف
زان چنانها که خاطرم را خوست
طنز میکرد با جهان کهن
[...]
ای کریمی که در جهان کرم
بخشش بی ریات عادت و خوست
میزبانی است تازه روی گفت
که همه پشت گرمی من ازوست
پشتم از خدمتت دوتاست چرا
[...]
بالله ار بر تنم بدرّی پوست
هیچ دشمنت را ندارم دوست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.