گنجور

 
انوری

صاحبا ماجرای دشمن تو

که کسش در جهان ندارد دوست

گفته‌ام در سه بیت چار لطیف

زان چنانها که خاطرم را خوست

طنز می‌کرد با جهان کهن

در جهان گفتیی که تازه و نوست

رنگ او با زمانه درنگرفت

رونق رنگ با قیاس رکوست

روزگارش گلی شکفت و برو

همچو بر باقلی کفن شد پوست

آسمان در تنعمش چو بدید

گفت اسراف بیش از این نه نکوست

همچو ریواج پروریده شدست

وقت از بیخ برکشیدن اوست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مسعود سعد سلمان

عمر کاک را که خواهد گفت

کای عزیز و گزین برادر دوست

در هوای من اردل تو دوتاست

دل من در هوای تو یک توست

مهر هر کس کهن کهن گشته

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
جمال‌الدین عبدالرزاق

ای کریمی که در جهان کرم

بخشش بی ریات عادت و خوست

میزبانی است تازه روی گفت

که همه پشت گرمی من ازوست

پشتم از خدمتت دوتاست چرا

[...]

حمیدالدین بلخی

بالله ار بر تنم بدرّی پوست

هیچ دشمنت را ندارم دوست

نظامی

زو طلب کن مرا که فخر من اوست

من کی‌ام‌؟ بازمانده لختی پوست

مشاهدهٔ ۱۲ مورد هم آهنگ دیگر از نظامی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه