گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

پارسی جامه بخوانید غزل‌های دری

که برید آمد و آورد زری فتح هری

غازه کن چهره به هر هفت که شاه غازی

غازیان را به غزا داد صلا حمله‌وری

نه همین فتح است هرات است تو را مژده وهم

که از این فتح بسی ملک دول شد سپری

همت شه نه به این فتح کمین شد مقصور

مکن ای وهم در این باب تو کوته‌نظری

گر عزیمت کندش عزم جهان گیر به رزم

خنگ او بگذرد از بام ثریا و ثری

تیغ بر پشت نهد شیر فلک را چو به رزم

ناف هفتم ز پیش می‌کند آنجا سپری

به مثل صارم تیزش چو درآید به میان

از پسر قطع کند ربطه علاقه پدری

نیست بی‌جا که فلک منطقه دارد به میان

می‌کند بندگیش کرده مجره کمری

گر کند خصم تو در آب چو ماهی منزل

می‌کند آب به اجزای وجودش شرری

ور محب تو خورد زهر ز آب و حنظل

حاش لله که بودشان اثری جز شکری

صیت عدل تو چو گردید بلندآوازه

شد حصاری به عدم فتنه دور قمری

نوبتی گو بزند نوبت فتح و نصرت

تا کند رفع ز گوش فلک این رنج کری