توئی که به زگل و مشگ رنگ و بو داری
تمام در تو بود جمع گر نکو داری
تو کان شکر و مردم مگس ترش منشین
بگو رقیب که تو یار تندخو داری
که گفت میکده بگذار و باغ خلد بگیر
دلا چه گوش باین قوم هرزه گو داری
زسوز عشق بجانم خدایرا ساقی
بیار هر چه خم و ساغر و سبو داری
زکارخانه بیرنگ عشق جامه بپوش
چه فایده که چو گل جمله رنگ و بو داری
تو را سزد که غزال ختن شوی ای چشم
که فافه ها زخم زلف مشکبو داری
زماه و سرو فزونی برفتن و گفتن
و گرنه قد چو سرو و چو ماه رو داری
تمام سیر جهان در وجود خویش کنی
اگر بجیب تفکر سری فرو داری
هم از تو بر تو رسد هر چه هست از بد و نیک
بگو بغیر عبث تا چه گفتگو داری
ببحر پارس نجستیم گوهر مقصود
بود بخاکی اگر میل جستجو داری
چه خاک خاک در بوتراب کان گهر
که جز خدای تو آشفته رو به او داری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صبا تو نکهت آن زلف مشک بو داری
به یادگار بمانی که بوی او داری
دلم که گوهر اسرار حسن و عشق در اوست
توان به دست تو دادن گرش نکو داری
در آن شمایل مطبوع هیچ نتوان گفت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.