گنجور

 
اهلی شیرازی

چو وقت گریه کردن رو نهم بر سوی دیوارش

شوم بهوش و باز آیم بهوش از بوی دیوارش

چون مراغ بسملم گر افکند از کوی خود بیرون

طپم در خاک و خون چندان که افتم سوی دیوارش

چون افتاده بیمارم که همچون صورت بیجان

نشستن نیستم قوت مگر پهلوی دیوارش

نوشتم بر در و دیوار محنت خانه غم چندان

که از مشق جنون من سیه شد روی دیوارش

چو نگذارد که رو درروی دیوارش نهم اهلی

دهم تسکین دل باری به گفتگوی دیوارش