به رنگ شمع بگدازد ز سوز سینه ام تیرش
چو موج باده گردد آب خون آلوده شمشیرش
نبیند در لحد هم کشتهٔ مژگانش آسایش
که باشد هر کف خاکی به پهلو پنجهٔ شیرش
به راه انتظار ناوکش خون دل حسرت
چکد چون بخیه های زخم از مژگان نخجیرش
چنان سنگین ز گرد کلفت خاطر بود آهم
که چون آرم به لب از سینه باشد شور زنجیرش
نهدرو سوی خلوتخانهٔ دل از حیا جویا
خیالم چو کشد بر پرده های دیده تصویرش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر احساسی عمیق و دردناک را نسبت به عشق و فراق بیان میکند. او اشاره دارد به سوز و گداز قلبش که مانند شمعی در حال ذوب شدن است. باده و شمشیر به عنوان نمادهای درد و زخمهای عاطفی مطرح میشوند. شاعر ابراز میکند که حتی در دنیای مردگان نیز آرامش ندارد و همواره در یاد معشوقهاش است. حسرت و انتظار در دل او مانند خونریزی است که از زخمهایش میچکد. آلام او سنگین است و هر بار که چیزی از دل بر زبان میآورد، مانند زنجیری است که او را به بند کشیده است. در نهایت، او به تنهایی و خلوتی دل خود اشاره میکند که در آن تصویر معشوقهاش را میبیند، و این نماد به یادآوری و تجسم عشق اوست.
هوش مصنوعی: شعلهای از سوز دل من به رنگ شمع ذوب میشود و تیر عشق، مثل موجی از شراب، به آب خون آغشتهای تبدیل میگردد.
هوش مصنوعی: در عالم خواب و بعد از مرگ، کسی را که در دلش عشق و محبت وجود دارد، نمیتواند آسایش یابد. چون آسایش او به قدر عشقش است و هر تکه خاکی در کنار او، به اندازه قدرت و بزرگی احساساتش میتواند برایش معنا پیدا کند.
هوش مصنوعی: در مسیر انتظار، اشکهای حسرت مانند قطرات خون از دل، به آرامی میچکد، همانطور که بخیههای زخم از مژگانِ چشم شکارچی جدا میشود.
هوش مصنوعی: آه من به قدری سنگین و پر از درد است که وقتی بخواهم آن را بر زبان بیاورم، از قلبم به شدت میجوشد و همچون زنجیری بر سینهام سنگینی میکند.
هوش مصنوعی: به سوی آرامش دل میروم و از خجالت، خیال او را میپرسم، همانطور که تصویرش بر پردههای چشمانم نقش میبندد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دلارامی که حیرانم من از حسن جهانگیرش
رخ او آیتی در حسن و نور قدس تفسیرش
چو دست عشق او گیرد کمان حکم در قبضه
نه مردی گر برو داری که برجز تو رسد تیرش
چو زلف او کند در بند مجنونان عشقش را
[...]
کمانداری که در قتلم بود تعجیل تأخیرش
نه تیرش را ز دل کندن توانم نی دل از تیرش
چو بر نخجیر تیر اندازد آن شوخ از خدا خواهم
که آیم در نظر در صیدگه برشکل نخجیرش
در رحمت بود خندان و خوش برمردمان آن رو
[...]
نشد از زخم تیر آهو گریزان روز نخجیرش
از آنشد تا کسی بیرون نیارد از درون تیرش
هر آن عاشق که شد آشفته زنجیر موی تو
بجز پیش تو نتوان داشتن جایی بزنجیرش
به خوابم دوش میخواندی میان لاله زار گل
[...]
ز شست صاف از دل می جهد گرم آنچنان تیرش
که از بوی کباب افتد به فکر زخم ،نخجیرش
زخون صید اگر صحرا شود دریا،چه غم دارد؟
که از سنگین دلی برکوه باشد پشت شمشیرش
مخور ازطفل طبعی روی دست دایه گردون
[...]
چنین تا کی تپد در انتظار زخم نخجیرش
درآغوش کمان بر دل قیامت میکند تیرش
مگر آن جلوه دریابد زبان حیرت ما را
که چون آیینه بیحرف است صافیهای تقریرش
اگر این است برق خانه سوز شعلهٔ حسنت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.