گنجور

 
فیض کاشانی

گفتم کیم به طلعت تو شادمان کنند؟

گفت آن زمان که وقت شود فکر آن کنند

گفتم که چیست سرّ نهان بودن شما؟

گفت این حکایتی است که با نکته‏دان کنند

گفتم که جان دهند و رضای شما خرند

گفتا در این معامله کمتر زیان کنند

گفتم ز گفتگوی شما شاد می‏شوم

گفتا خوش آن کسان که دلی شادمان کنند

گفتم مسیح بهرچه آید ز آسمان؟

گفتا که اقتدا به امام زمان کنند

گفتم چو از جهان بروم من چه سود از آن؟

گفتا که رجعتی است که پیر و جوان کنند

گفتم که دوستان تو رجعت چرا کنند؟

گفتا که تا معاونت مستعان کنند

گفتم همیشه فیض دعای تو می‏‌کند

گفت این دعا ملائک هفت آسمان کنند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حافظ

گفتم کِی ام دهان و لبت کامران کنند؟

گفتا به چشم هر چه تو گویی چُنان کنند

گفتم خَراجِ مصر طلب می‌کند لبت

گفتا در این معامله کمتر زیان کنند

گفتم به نقطهٔ دهنت خود که بُرد راه؟

[...]

امیرعلیشیر نوایی

رندان که عزم سیر به کوی مغان کنند

دین بهر می و چو مغبچه جوید چنان کنند

ایمان چو باختند به زنار زلف او

آنگه سبک نشاط به رطل گران کنند

سرخوش چو بهر عیش کله گوشه بشکنند

[...]

اهلی شیرازی

خلق از سگت نه از بد دشمن فغان کنند

دشمن چه سگ بود گله از دوستان کنند

ز نار عشق رشته جان شد مرا چو شمع

بر خود نبسته ام که مرا منع از آن کنند

دانم یقین نه مستی و از عشوه آندو چشم

[...]

فیض کاشانی

گفتم کیم به طلعت تو شادمان کنند؟

گفت آن زمان که وقت شود فکر آن کنند

گفتم که چیست سرّ نهان بودن شما؟

گفت این حکایتی است که با نکته‏دان کنند

گفتم که جان دهند و رضای شما خرند

[...]

یغمای جندقی

تا بو مگر به سنگدلی مهربان کنند

سنگین دلت که سنگ به سنگ امتحان کنند

خواهم ز مردمی به در آیم به جلد سگ

وانگه در آستان توام پاسبان کنند

غیر و رقیب و مدعی آنگه به اتفاق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه