گنجور

 
ادیب الممالک

امیر یا غم بدرت بکاست همچو هلال

شدی ز مویه چو موی و شدی ز ناله چو نال

ز بس سرود مناعت نواختی شب و روز

زدی به کشور ناموس کوس استقلال

نگاه ترکی صیدت نمود و زلف کجی

اسیر کرد و سپردت به دست هندوی خال

شدی ذلیل محبت شکار پنجهٔ عشق

شهید غمزهٔ جادو اسیر غنج و دلال

چو مرغ زیرک رفتی به طمع دانه به دام

چو شیر نر شدی از عشق در کمند غزال

کمند عشق ندیدی که تار و پود چه سان

به قهر در گسلد از کمند رستم زال

در این کمند گر افراسیاب ترک افتد

چنان بپیچدش از غم بکشند کوپال

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

کسان که تلخی زهر طلب نمی‌دانند

ترش شوند و بتابند رو ز اهل سؤال

تو را که می‌شنوی طاقت شنیدن نیست

مرا که می‌طلبم خود چگونه باشد حال؟

شکفت لاله تو زیغال بشکفان که همی

[...]

کسایی

به سیصد و چهل و یک رسید نوبتِ سال

چهارشنبه و سه روز باقی از شوّال

بیامدم به جهان تا چه گویم و چه کنم

سرود گویم و شادی کنم به نعمت و مال

ستوروار بدین‌سان گذاشتم همه عمر

[...]

عنصری

اگر کمال بجاه اندر است و جاه بمال

مرا ببین که ببینی کمال را بکمال

من آن کسم که بمن تا بحشر فخر کند

هر آنکه بر سر یک بیت من نویسد قال

همه کس از قبل نیستی فغان دارند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

همیشه گفتمی اندر جهان به حسن و جمال

چو یار من نبود وین حدیث بود محال

من آنچه دعوی کردم محال بود و نبود

از آنکه چشم من او را ندیده بود همال

ز نیکویی که به چشم من آمدی همه وقت

[...]

ازرقی هروی

ز نور قبۀ زرین آینه تمثال

زمین تفته فرو پوشد آتشین سر بال

فروغ چتر سپهری بیک درخشیدن

بسنگ زلزله اندر زند بگاه زوال

درر چو لاله شود لعل در دهان صدف

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه