امیر یا غم بدرت بکاست همچو هلال
شدی ز مویه چو موی و شدی ز ناله چو نال
ز بس سرود مناعت نواختی شب و روز
زدی به کشور ناموس کوس استقلال
نگاه ترکی صیدت نمود و زلف کجی
اسیر کرد و سپردت به دست هندوی خال
شدی ذلیل محبت شکار پنجهٔ عشق
شهید غمزهٔ جادو اسیر غنج و دلال
چو مرغ زیرک رفتی به طمع دانه به دام
چو شیر نر شدی از عشق در کمند غزال
کمند عشق ندیدی که تار و پود چه سان
به قهر در گسلد از کمند رستم زال
در این کمند گر افراسیاب ترک افتد
چنان بپیچدش از غم بکشند کوپال
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی احساس عشق و دردهای ناشی از آن است. شاعر به توصیف سرنوشت عاشقانی میپردازد که به خاطر عشق گرفتار میشوند، به گونهای که عشق آنها را ذلیل و ناپایدار میکند. تصویرهایی از زیبایی و ظرافت معشوق، مانند زلف کج و نگاه دلربا، به وضوح بیان شده است. شاعر به این نکته اشاره دارد که احساسات شدید عشق میتواند انسان را به دام بیفکند و مانند یک شکارچی، او را در کمند خود نگه دارد. در نهایت، با اشاره به شخصیتهای حماسی، شاعر هشدار میدهد که عشق میتواند قویترین افراد را نیز در هم بشکند.
هوش مصنوعی: ای امیر، غم پدرت تو را به شدت تحت تأثیر قرار داده، مانند هلال که در آسمان به آرامی ظهور میکند. تو نیز به دلیل اندوه، مانند موهایی که به خاطر گریه ریخته شدهاند، شدهای و صدایت به نالهای تبدیل گردیده است.
هوش مصنوعی: به خاطر تکرار زبانی که از عظمت و مناعت سرود میکردی، شب و روز به نشانه خودکفایی و استقلال، صدای شکوهمند آن را به گوش جهان رساندی.
هوش مصنوعی: چشمان دختر ترکی تو را captivated کردند و پیچ و تاب زلفش تو را در بند آورد و تو را به دستان دختری هندی با خال مشکی سپرد.
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو باعث شده که در برابر آنچه که دوست دارم، تسلیم و ذلیل شوم. مانند طعمهای شکار شده در چنگال عشق، که تمام زیباییها و جادوهای آن مرا به بند کشیده است.
هوش مصنوعی: وقتی که با نیرنگ و طمع به دنبال چیزی میروی، ممکن است در دام عشق گرفتار شوی و مانند یک شیر نر، قدرت و جذبهات زائل شود.
هوش مصنوعی: آیا تا به حال کمند عشق را دیدهای که چگونه به شدت و بی رحم یکباره باعث جدا شدن تار و پود میشود، درست مانند کمند رستم زال؟
هوش مصنوعی: اگر افراسیاب، که یک شخصیت اسطورهای است، در این دام بیفتد، چنان غم و اندوهی او را در بر میگیرد که نمیتواند به خود بیاید و به شدت تحت فشار قرار میگیرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کسان که تلخی زهر طلب نمیدانند
ترش شوند و بتابند رو ز اهل سؤال
تو را که میشنوی طاقت شنیدن نیست
مرا که میطلبم خود چگونه باشد حال؟
شکفت لاله تو زیغال بشکفان که همی
[...]
به سیصد و چهل و یک رسید نوبتِ سال
چهارشنبه و سه روز باقی از شوّال
بیامدم به جهان تا چه گویم و چه کنم
سرود گویم و شادی کنم به نعمت و مال
ستوروار بدینسان گذاشتم همه عمر
[...]
اگر کمال بجاه اندر است و جاه بمال
مرا ببین که ببینی کمال را بکمال
من آن کسم که بمن تا بحشر فخر کند
هر آنکه بر سر یک بیت من نویسد قال
همه کس از قبل نیستی فغان دارند
[...]
همیشه گفتمی اندر جهان به حسن و جمال
چو یار من نبود وین حدیث بود محال
من آنچه دعوی کردم محال بود و نبود
از آنکه چشم من او را ندیده بود همال
ز نیکویی که به چشم من آمدی همه وقت
[...]
ز نور قبۀ زرین آینه تمثال
زمین تفته فرو پوشد آتشین سر بال
فروغ چتر سپهری بیک درخشیدن
بسنگ زلزله اندر زند بگاه زوال
درر چو لاله شود لعل در دهان صدف
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.