گنجور

 
ادیب الممالک

آفرین باد بر سروش الملک

که از او عاطل است هوش الملک

گر بدینسان حساب پردازد

سوی گردون رود خروش الملک

نه بتنها منم درین خلوت

سرخوش از جام می فروش الملک

که به هر گوشه صد هزار چو من

تا قیامت بود خموش الملک

از زمانی که حجت الاسلام

خفته زیر کجاوه پوش الملک

بقرالمسلمین ز فرط خری

شد لگدزن به گاو دوش الملک

روبه الدوله و پلنگ نظام

هر دو در وحشت از وحوش الملک

امرا مست نشاة الملکند

فقرا گرم دیگجوش الملک

خورده پهلوی اشترالدوله

لگد از استر چموش الملک

مادیان الوزاره قاطر زاد

از نتاج دراز گوش الملک

عرعرالسلطنه زند سیلی

بر بنا گوش پیلگوش الملک

گشته ببر العداله رقص کنان

همچو میمون سوار دوش الملک

ای دریغا که گربة السلطان

کرده قصد شکار موش الملک

روح توشه چینان ثنا خواند

بر روان پلنگتوش الملک

چه شود کاسمان مار افسای

نیش افعی کشد ز موش الملک

یا گشاید خدا درین کشور

نظر پاک حق نیوش الملک

یا بپوشد بر این عروس عبوس

ستری از غیب پرده پوش الملک

گربه شیرالایاله لنگ انداخت

روز میدان لیک موش الملک

شده این شیر اژدها پیکر

رام افسون مار دوش الملک

چدن الواعظین ز بس زیبق

ریخت در گوش هفتجوش الملک

پنجه و بال کرکس النجر

خسته شد زیر چنگ قوش الملک

ای امیری از آن بترس که باد

این حکایت برد بگوش الملک

 
sunny dark_mode