گنجور

 
یغمای جندقی

درد و کاهش تن، و گزند خواری، و رنج بی پرستاری، چندان زینهار بخشد که دمی بدرود بستر و بالش کنم، و شب خوش با فریاد و نالش گویم. از جشن جمشید تا اکنون که آغاز روزه است، و پارسا تا سایه پرست را بند بر کاسه و نگین بر کوزه شد آمد، این تلواس به یکی چشم زد آسوده و آرامم نگذارد، و روان شکسته توان به پای اندیشه و پوی پندار جز راه دیدار سرکار، و فرگاه امیدگاهی حاجی نسپارد، همچنان از جوش و کوش نخواهم آرامید مگر به خواست پاک یزدان و سود خدای خوانیهای حاجی و افزایش مهر دوست گل از خس بند خار رهائی یابد، و گنج از چنبر مار جدائی.

پیش از اینها دستان و خطر، آفرینش های پارسی پرداخت را می نگاشتند و به یادگار می گذاشتند. کاروبار این فزایش گرفت و دامان آن به گردون خواستن و سود تن کاستن آلایش. دیگران نمی دانند و اگر دانند نمی توانند بدین دست آویز یکصد نامه یا افزون لته داروفروشان بازار گشته، و پس انداز روزن درویشان شکاف انبای سوراخ دیوار. اگر چه راستی را چرندی که من درهم بافم جز این نیرزد و اگر خود کاغذ زر باشد دل بر تباهی آن نلرزد، ولی دیده و دانی که در تختگاه کی و شهر بندجی و دیگر شهرها خریدار فراوان است و نگارشگران را بیش از آنچه باید مایه ساز و سامان.

پس از خواندن اگر یکی از بستگان برنگارند و در کنجی گذارند، روزی نوآموزان را دستیار نگارندگی و پایمرد گزارندگی خواهد شد. کاری که خاری از دل کشد و باری از گل، برسرای. دانسته و توانسته اگر رای تباهی و راه کوتاهی گیرم، لال در آیم به گل، کور برآیم زخاک. بنده خاکسار یغما.

 
sunny dark_mode