گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
یغمای جندقی

قربان حضورت شوم، نگارش شیرین گزارش دیده جان را سرمه سائی کرد و نشاط بیگانه مشرب را با دل غم پرور آشنائی داد:

گشت کلاهم ز راه فخر فلک سای

گشت جبینم برای سجده زمین سود

التزام سجاده و اقتدای نماز را عذر تاخیر جواب فرموده اند، فرد:

ترسم نماز صوفی با صحبت خیالت

باطل بود که صورت بر قبله می نگاری

بخت نا مهربانم بسوزد که از هر جهتم هزار حایل و حجاب است و مرد و زن و دوست و دشمن مانع قاصد و جواب، فرد:

بنالد بلبل از یک باغبان با صد هزاران گل

در آتش من که یک گل دارم وصد باغبان دارد

در راه وصول دستخط مبارک تا پایان شب دیده در راه و گوش بر گذرگاه بود، فرد:

همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت

آنکه در خواب نشد چشم من و پروین است

نه همین دیشب دیده پاس بیداری داشت و از درد تنهائی و آسیب ناشکیبائی روزم به آه و زاری رفت. شب و روز از سودای مواصلت چون زلفین دلاویزت در پیچ و تابم، و هفته و ماه دور از چهر آذرین و لعل کوثر خیزت در آتش و آب، غزل:

از تاب آتش دل وز موج دیده تر

پیوسته ام در آتش نیمی در آب نیمی

بینم مگر جمالت یا صورت خیالت

چشمی مراست بیدار نیمی به خواب نیمی

دارم جدا ز رویت، روئی ز دست خویت

نیم از طپانچه نیلی وزخون خضاب نیمی

آرزومند وصال را با صبوری چه کار و تشنه زلال قربت را با زهر جان فرسای غربت چه بازار، فرد:

صبر به طاقت آمد از بار کشیدن غمت

چند مقاومت کند حبه و سنگ صد منی

تاکنون شکایت از آن داشتم که نماز رقیب است و سجاده مانع التفات حبیب، غافل که یتیم غوره تاک هم حایل نامه و سلام است و عایق پیک و پیام، افغان از نماز آه از سجاده فریاد از غوره امان از باده، فرد:

با دست که فشاری و که مالیش به پای

بیچاره من که پیش تو از غوره کمترم

امید که پس از فراغت دلجوئی محرومان را تحریر مقالی فرمایند و اگر همه دروغ باشد مژده وصالی دهند.