به ملکی بود طراری شب آهنگ
که رنگ از کهربا بردی به نیرنگ
برآوردی چو کردی ساز یغما
خیال یوسف از چشم زلیخا
بدست انداز چون بردی شبیخون
کمند انداختی بر بام گردون
به سرقت پای همت چون فشردی
به شوخی یاره ناهید بردی
شبی چون بخت یغما تیره و تار
سیه اطراف گیتی چون خط یار
سپهر افکنده در آفاق دوده
زمین بر سطح گردون قیر سوده
ز جا جنبید شبگرد فسون ساز
بهر سو کرد ره پوئیدن آغاز
قضا را زاهد شب زنده داری
به بازار ریا کامل عیاری
فکنده ژنده دلقی بر سردوش
نهاده طره دستار بر گوش
چه دستار از هیولائی که آن داشت
شباهت خیلکی با آسمان داشت
فلک در جوف آن دستار صد رنگ
نموده بر مثال مهره در زنگ
بر او بر وصله های بی شماره
چو جیب ناشکیبان پاره پاره
سفید و سرخ و زرد و سبز و کاهی
کبود و تیره هر رنگی که خواهی
به هم بر دوخته آن شیخ سالوس
برآکنده بر آن دستار منحوس
وجب واری در آن کرباس نو نه
درستی در تمامش نیم جو نه
که ناگه دیده شبگرد طرار
فتاد از گوشه ای بر شیخ و دستار
گمان کرد از خداوندان مال است
اقلا میزرش ده طاقه شال است
به خود گفت ای به غفلت راه پیما
روی تا چند مسکین زیر و بالا
گرت باید غنیمت گام بسپر
ازین مندیل صاحب مرده مگذر
کمندی باز کرد از دامن دلق
روانی شیخ را افکند بر حلق
بسر گردید زاهد همچو خامه
فتاد از کله نحسش عمامه
حریف راهزن چسبان و چالاک
ربود آن سهمگین دستار از خاک
دو اسبه کرد آغاز دویدن
چو وحشی آهوان گاه رمیدن
دلی خرم روانی شکر پرداز
کزین دستار نغز گنبد انباز
قبا و شال و هر چیزی عجاله
کنم آماده رخت بیست ساله
که ناگه پرده دستار بگسیخت
ملون وصله ها از وی فرو ریخت
برون شد باد استسقای مندیل
نزار آمد تن فربای مندیل
مرقع کهنه ها بر خاک افتاد
نماند اندر کف بیچاره جز باد
سراسر کوشش مسکین هبا شد
بکلی مشت مادر مرده وا شد
از آن مندیل نحس پرخم وپیچ
نماندش غیر ناکامی به کف هیچ
منم آن بخت برگردیده طرار
که کامش روده شد از کهنه دستار
کشیدم از پی وحشی شکاری
به گرد بادیه روئین حصاری
چه شب های فراوان کاندرین غم
نسودم تا سحرگه دیده برهم
کنونم کآمد از نیروی تدبیر
به غفلت تا کنار دام نخجیر
برون کرد اختر برگشته اقبال
به یک گردش ز قیدم صید آمال
چو برخی زین نمط آه و فغان کرد
شکایت ها ز بخت و آسمان کرد
ز جا برخاست چون شیر غضبناک
ستونی بر به کف از طارم تاک
به کین میزبان زد راه ناورد
که انگیزد ز خاک هستیش گرد
ز پیش او گام زن و ز پی کنیزان
ز چوب نیم سوزان شعله ریزان
چو خواجه عزم سردار و سپه یافت
جهان بر روشنان خود سیه یافت
به خود گفت آه از برگشته روزم
سیه شد اختر گیتی فروزم
دگر برگشته اختر کینه توزاست
دگر بازار جنگ نیم سوز است
سپاهی بر هلاکم کرده آهنگ
تنی با صد تن آخر چون کند جنگ
اگر جویم ازین معرض هزیمت
نه اول بوده از من این عزیمت
خداوند سنان و تیغ و جوشن
پناه خطه ایران تهمتن
چو دید از خصم بی زنهار پیله
چو نامردان نهاد اندر طویله
به نیروی و توان و بازو و یال
من افزون نیستم از رستم زال
چو گفت این شد ز جای خویش خیزان
روان بر جست و بر در زد گریزان
گریزان او و خصم خیره از پی
که ای نامهربان خیره تا کی
تو می نوشی و ما بیچارگان خون
تو جفت عیش و ما با رنج مقرون
شب از غوغای رندان دهل باز
به چشم ما نیاید خواب خوش باز
گهی غوغای دف گه قلقل می
گهی بانگ درا گه عرعر قی
نیارم تا سحر زد دیده بر هم
چه می خواهی ز ما ای مایه غم
بگیریدش بگیریدش ز هر سو
فکنده غلغلی در کوچه و کو
چنان می تاخت بیم و اضطرابش
که صرصر باز می ماند از شتابش
من از پی می دویدم بهر چاره
چه سود از جهد چون بد شد ستاره
چه سود از فق و فق مویه من
چه سود از لک و لک پویه من
کسی را کز قضا چشم گزند است
طرب را نی اساس ریشخند است
میان کوچه گم شد آن جوان پی
نمی دانم چه آمد بر سر وی
چو گشت از میزبان سردار مایوس
به آوخ آوخ و افسوس افسوس
عنان بارگی از نیم ره تافت
دواسبه رخش سوی بزمگه تاخت
اطاق روبرو را در شکستند
در دولاب را محور شکستند
سراسر برگ و آلات طرب را
اساس عیش روز و ساز شب را
بر آوردند از دولاب و پستو
همه حتی چراغ و تنگ و بستو
میان صحن خانه چابک و زود
روان کردند بر بالای هم کود
دف و مزمار و چنگ وعودونی را
قدح مینا پیاله خم می را
همه بر روی یکدیگر شکستند
تو گوئی بر دلم خنجر شکستند
روان شد در فضای خانه باده
تو گفتی نهری از کوثر گشاده
چو خاک تور از خون سیاووش
همه صحن سرا شد بسدین پوش
دف ونقاره از شیرازه افتاد
نی و طنبور از آوازه افتاد
نه مینائی به جا ماند و نه ساغر
نه چندان می کزان کامی شود تر
رسید ازبسکه خالی شد زمی دن
چه بالوعه را می تا به گردن
من بیچاره از دور ایستاده
ز حیرت دیده عبرت گشاده
که ناگه خورد بر من از سپاهی
نگاه خیره چشم سیاهی
فغان برداشت کاین هم توی دو بود
گروه میخوران را پیشرو بود
دوید و چنگ زد در پیش شالم
برادر جان چه می پرسی ز حالم
کشید از زیر دامن نیم سوزی
نصیب خصم باد این گونه روزی
فرو کوبید بر فرقم شرقی
یکی دیگر به پشتم زد طرقی
چو آن شوم سیه را فرد دیدم
خلاف جمله خود را مرد دیدم
کشیدم آن طرف تر ذیل دلقش
گرفتم چست و چسبان بیخ حلقش
شد از حبس روانش رنگ چون دیک
ز جا بر کندمش ماننده خیک
زدم بر خاک چون کنده نهالش
به قدر وسع دادم گوشمالش
زدم چندان لگد بر دنبه او
که شد چون کون قزغان لنبه او
مگر بشنید ناگه از پس پی
«گلندام» پدر سگ خرخر وی
به انهای حریفان زوزه سر کرد
از این هنگامه یاران را خبر کرد
کمر بستند بر خون ریز جانم
گرفتند از دو جانب در میانم
بیا و شرب شرب چوب بنگر
به مرگ من نگه کن خوب بنگر
زدم شیون که ای زنهار زنهار
خدائی شد که آگه گشت سردار
ترحم کرد بر بخت نگونم
گرفت از چنگ آن قوم زبونم
به خود گفتم مصالح نیست آرام
زدم بر در چو صید جسته ازدام
تنم گل گل ز ضرب چوب خسته
سرم بین تا چسان محکم شکسته
اگر رحمت نمی آورد سردار
خلاصم زان مهالک بود دشوار
بهر طوری که بود از دام جستم
خوشم باری بهر صورت که هستم
کنون آن زنگیان بدقیافه
که در مکرند از شیطان اضافه
حواس اندر پی کار تو دارند
ندانم تا چه بر روز تو آرند
سیاهان گر ترا از دور بینند
چنان باشد که شیران گور بینند
به ضرب چنگ و دندان می درندت
چه جای چنگ و دندان می خورندت
برادر جان ترا تاب کتک نیست
توان چوب و نیروی فلک نیست
به این اندام خشک و مشک لاغر
کجا خوردن توانی چوب بر سر
اگر عقلت منم زنهار مستیز
چه پائی دیر، تا زوداست بگریز
غنیمت دان هزیمت زین خطرگاه
بدست خود میفکن خویش در چاه
چو کرد این داستانم حلقه در گوش
شدم از شاهد و ساغر فراموش
پرید از چهره زین افسانه رنگم
دل آمد در طپیدن دنگ دنگم
چو ترسو کشمیان شد بنگم از سر
برون شد شور رقص و دنگم از سر
چه پنهان از تو خیلی طبل خوردم
چه جای طبل خوردن صاف مردم
کسی برترس من شنعت نیارد
کتک خوردن بلی شوخی ندارد
چو آمد دل به حال اولم باز
مشوش هم چو کبک دیده شهباز
سیاهان را هم آنجا فرض کردم
دو تا پای دگر هم قرض کردم
از آن پس کوچه های پیش بسته
که هرکس دیده پیشش پس نشسته
دو اسبه کردم آغاز تک و پو
چو یوز افتاده در دنبال آهو
چو صید تیر خورده می دویدم
چو مرغ دام دیده می پریدم
ز پیشم چشمی وچشمی زدنبال
نه چه می دیدم اندر ره نه گودال
قضا را پیش راه آمد مغاکی
چو آبار جهنم صعب ناکی
برون آورده از چاه آنقدر خاک
کز آن سویش نمایان گشته افلاک
نمودی بر سر آن چاه خون خوار
بسان چرخ چاهی چرخ دوار
نبینی روز بد لغزید پایم
دو دستی زد سپهر فتنه زایم
فرو رفتم بسان دلو پر آب
یه چرخ انداخت چرخم همچو دولاب
معلق می زدم خواهی نخواهی
در آن چه چون کبوترهای چاهی
اگر در چرخ دیدی چرخ پاسم
گمان می کرد من خود چرخ آسم
من از حیرت در آن چاه رسن بر
نموده دلو چشم از اشک خون پر
که یارب تا به من خود چون کند چون
ازین دولاب بازی چرخ گردون
نیم یوسف که گیرد جبرئیلم
نه موسی تا نبلعد رود نیلم
فغان کآوردم این چرخ روانکاه
برون از چاله وافکند درچاه
دریغا کاندرین چه چرخ اخضر
مرا بشکست درهم چرخ و چنبر
که ناگه از هوا چون سنگ پرتاب
رساندم در تک چه چرخ دولاب
خدائی شد که چه از آب پر بود
ز هر سو رخنه های آب بر بود
فرو رفتم در آن آسوده قلزم
بسان قطره در دریا شدم گم
چو مرغابی زدم بال شنائی
ز بیم غرق کردم دست و پائی
شدم سنگین چو تر گردید دلقم
فرو رفت آب معقولی به حلقم
اگر چه آب طاقت تا سر آمد
ولی آخر سر از آبم بر آمد
چو آب از سر گذشته واله و مست
زدم زان رخنه ها در رخنه ای دست
نگه کردم از آن سوراخ تاریک
رهی دیدم چو فکر عقل باریک
چو زلف شاهدان پرتاب و پرپیچ
در او غیر از خم و پیچ و شکن هیچ
زتاری راه گم کشتی در آن آب
به لرزاز سردیش ماهی چو سیماب
چو دالان جهنم تنگنائی
چو گور کافران تاریک جائی
به هر پی پای تا سر خره او
رسیدی تا به غوزک بل به زانو
نیامد بارها دادم در آن هوش
به غیر از قرقرقرباغه درگوش
اگر چه در غریبی جای لاف است
ولی اینجا مقام اعتراف است
غمم بفزودورنگ از چهره ام رفت
غراب از من نیاید زهره ام رفت
سرم در گردش آمد همچو چرخاب
فرو رفتم به خود مانند گرداب
چنان باریدم اشک از دیده تر
که چه را آب غم بگذشت از سر
رگ و پی از رطوبت گشت سستم
دل و دست از حیات خویش شستم
به جلد خود فتادم در تک و تاز
به عقل خویش شنعت کردم آغاز
که ای بد عاقبت رند قدح نوش
چو مستان بی نصیب از دولت هوش
شدی پیر و نکردی ترک عادات
نرفتی جز ره کوی خرابات
ندیدی ز ابتدای عالم مهد
چه در سمنان چه کاشان تا به این عهد
نکردی با خرد کران و شوری
ذلیل مرده سگ حالا چطوری
بچسب آخر به دم هوشیاران
چه افتی پشت کون باده خواران
صلاح آموز و زهد و علم و تقوی
نگردی تا زجهل خویش رسوا
به پای خود در افتادی به چاهی
که از شش در بدر شد نیست راهی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری از شاعر بزرگ فارسیزبان، غالباً با مضامین انسانی و اخلاقی، داستان مردی را روایت میکند که در شب تاریک به دنبال شکار و غنایم میرود، اما در این مسیر با مشکلات و خطراتی مواجه میشود. او همچنان که در پی ثروت و لذائذ دنیوی است، به تدریج متوجه عواقب اعمال خود میشود و به شکست و ناامیدی دچار میگردد.
شاعر از تصاویری همچون دستار شیخی سالوس و شب تار، برای بیان تضادهای مذهبی و دنیوی استفاده کرده و شخصیت اصلی داستان، از سرسرای پر از رنج و عذاب به جستوجوی معنا و حقیقت میپردازد.
در نهایت، این داستان به تحذیر از افراط در لذتجویی و هشدار نسبت به عواقب آن میپردازد و نشان میدهد که چطور انسان میتواند به دست خود به سقوط در دام نابودی برسد. غم و اندوه وی در پی این تجربیات، نمایانگر یک تشکیلات پلیدی است که در دل هر شخص ممکن است وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: ملک شب در حال تزیین خود بود و با نیرنگی توانسته بود رنگی شبیه کهربا به خود بگیرد.
هوش مصنوعی: زمانی که تو به صفای دل و زیبایی یعقوبی مانند یوسف نگریستی، زلیخا از دیدن او به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و خیال او را به سر میپروراند.
هوش مصنوعی: وقتی که به موفقیتی دست یافتی، باید به یاد داشته باشی که درگیر چه چالشهایی شدهای و چگونه توانستهای بر آنها غلبه کنی. این یادآوری به تو کمک میکند تا در آینده نیز با قدرت و اعتماد به نفس بیشتری پیش بروی.
هوش مصنوعی: وقتی که با اراده و تلاش خود، به سمت هدفی حرکت کردی، به مانند یک شوخی و بازی، موفقیت را به دست آوردی.
هوش مصنوعی: شبی به تاریکی و غم شبیه به بخت یغما، که در آن همه جا مانند دلی شکسته و ناراحت است.
هوش مصنوعی: آسمان بر پهنهی زمین مانند دودی به نظر میرسد که بر سطح بالا به رنگ قیر سیاه کشیده شده است.
هوش مصنوعی: شبگرد که به کار جادوگری مشغول است، از جایش برخاست و برای جستجو و حرکت به سوی دیگری، شروع به راه رفتن کرد.
هوش مصنوعی: زاهدانی که در شب بیدار میمانند و عبادت میکنند، در واقع با ریا و ظاهرسازی در جامعه سر و کار دارند و در این بازار، تظاهر به دینداری و پارسایی میکنند.
هوش مصنوعی: چند خلعت کهنه و پارهای بر دوش انداخته و گوشهای از دستاری را بر گوشش گذاشته است.
هوش مصنوعی: دستار آن موجود، شباهتی به آسمان داشت و جوهری عجیب و شگفت انگیز به آن میبخشید.
هوش مصنوعی: آسمان در دل این دستار رنگارنگ، همچون مهرهها در زنگ میدرخشد.
هوش مصنوعی: او به شکلهای زیادی که به هم چسبیدهاند و به هم ریختهاند، مانند جیبهای پاره و نامنظم افرادی که نگران هستند، نمایان میشود.
هوش مصنوعی: هر رنگی که بخواهی میتواند وجود داشته باشد، از رنگهای روشن و شاد مانند سفید و سرخ و زرد تا رنگهای تیره و ملایم مانند کبود و قهوهای.
هوش مصنوعی: آن پیر فريبنده با دستار بدشگونی که بر سر دارد، به هم پیوسته است.
هوش مصنوعی: در اینجا به یک طرز فکر اشاره شده است که نشان میدهد در یک وضعیت جدید و تازه، برخی از اصول یا قواعد ممکن است به طور کامل رعایت نشوند و کمبودهایی وجود داشته باشد. به عبارت دیگر، در حالی که ظاهراً همه چیز مرتب و جدید به نظر میرسد، در حقیقت مشکلات و ناپایداریهایی هم وجود دارد که به درستی آن حالت لطمه میزند.
هوش مصنوعی: شبگردی ناگهان از گوشهای بر شیخ و عمامهدار ظاهر شد و نگاهش را به سوی او دوخت.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد فردی فکر کرده که به دلیل ثروت و مالداریاش، مقام و منزلت خاصی دارد و میتواند به دیگران دستور بدهد، در حالی که تنها چیزی که دارد چند طاقه پارچه است.
هوش مصنوعی: به خود گفت: ای کسی که بیخبر از مسیر زندگی حرکت میکنی، تا کی میخواهی مسکینان را از بالا و پایین ببینی و به حال آنها توجه نکنی؟
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از فرصتها استفاده کنی، از این دستمال مرده عبور نکن.
هوش مصنوعی: شخصی کمندی را باز کرد و با آن دلق یک روحانی را به زمین انداخت.
هوش مصنوعی: زاهد به پایان رسید و همچون قلمی افتاد. عمامهاش نیز از سر نحس او پایین آمد.
هوش مصنوعی: یک دزد ماهر و تندرو به سرعت و چالاکی، آن دستار سنگین و با ارزش را از زمین دزدید.
هوش مصنوعی: دو اسب را برای شروع دویدن آماده کرد، همچون آهوان وحشی که گاه بر اثر ترس از خطر میگریزند.
هوش مصنوعی: دل شاد و خوشی دارم که پر از شیرینی است، زیرا از این تاج زیبا و درخشان به من الهام میشود.
هوش مصنوعی: من هر چه دارم، از جمله لباس و شال، را هم اکنون آماده میکنم تا خود را برای سفر یا رویدادی بزرگ آماده کنم، حتی اگر بیست سال از آن زمان گذشته باشد.
هوش مصنوعی: ناگهان پردهای که به دور سرش بود، پاره شد و وصلههای رنگی که به آن دوخته شده بود، به زمین افتاد.
هوش مصنوعی: باد با خود بوی عطر گل نزار را به همراه دارد و حالا این بوی خوش، نفسهای پرزندگی را به قلبها بازمیگرداند.
هوش مصنوعی: پوشش قدیمی بر روی زمین افتاد و جز باد، چیزی در دستان بیچاره باقی نماند.
هوش مصنوعی: تمام تلاش و زحمت بیفایده و بینتیجه باقی مانده و تمام زحمتها نابود شده است.
هوش مصنوعی: از آن دستمال بدشگون که پر از چین و چروک است، جز ناکامی و شکست چیزی در دستش نمانده است.
هوش مصنوعی: من آن شخصی هستم که روزگارش به سختی گذشته و آرزوهایش به خاطر تجارب قدیمیاش بر باد رفته است.
هوش مصنوعی: در پی یک شکارچی سرزنده و شجاع راهی بیابان شدم که به دورش حصاری از دیوارهای محکم و بلند کشیده شده بود.
هوش مصنوعی: شبهای زیادی را در غم سپری کردهام و تا صبح خوابم نبرده است.
هوش مصنوعی: اکنون به خاطر غفلت، از قدرت تدبیرم به سمت دامی که در کمین است، نزدیک شدم.
هوش مصنوعی: چشمانداز زندگیام دگرگون شده است و به یک تحول، از محدودیتها رهایی یافتم و به آرزوهایم دست یافتم.
هوش مصنوعی: وقتی کسی از این وضعیت ناله و شکایت کرد و از تقدیر و سرنوشت گله و شکایت نمود.
هوش مصنوعی: به مانند شیری خشمگین از جا بلند شد و ستونی را با دستانش از بالای درخت انگور در دست گرفت.
هوش مصنوعی: به خاطر دشمنی میزبان، راه را ناهموار کرد، تا گرد و غبار وجودش را بر انگیزد.
هوش مصنوعی: به سوی او پیش برو و از پشت سر کنیزان حرکت کن، در حالی که شعلههای آتش از چوبی نیمهسوخته میریزد.
هوش مصنوعی: زمانی که فرمانده و سردار تصمیم به جنگ و نبرد گرفت، جهان به رنگ سیاهی بر روی روشناییها در آمد.
هوش مصنوعی: به خودم گفتم ای کاش روزهای خوبم به من برمیگشت، زیرا حالا ستارهام در زندگی تاریک شده است.
هوش مصنوعی: ستارهای که کینهتوز است دوباره به سمت ما برگشته و حالا دیگر جایی برای جنگ و نزاع وجود ندارد.
هوش مصنوعی: یک لشکر برای نابودی من آماده میشود، اما اگر یک نفر در برابر صد نفر دیگر بجنگد، چه نتیجهای خواهد داشت؟
هوش مصنوعی: هرگاه بخواهم از این میدان شکست خارج شوم، باید بدانم که این تصمیم اولین بار از جانب من نبوده است.
هوش مصنوعی: خداوند محافظی برای سرزمین ایران و سپر و سلاح چنگیز است، تهمتن.
هوش مصنوعی: وقتی که او خصم خود را بدون هیچ دفاعی دید، مانند جبنزدهها در یک جا پناه گرفت.
هوش مصنوعی: من به اندازهی رستم زال قدرت و توان جسمی ندارم.
هوش مصنوعی: وقتی که این حرف را مطرح کرد، از جای خود برخاست و به سرعت به سمت در رفت و با ترس و اضطراب به آن کوبید.
هوش مصنوعی: او از من دور و دشمنان نیز در پی من هستند، که ای بیرحم، تا کی باید به این وضعیت ادامه دهم؟
هوش مصنوعی: تو خوش میگذرانید و ما بیچارهها در عذاب و رنج هستیم. تو در خوشیات غرقی و ما در عذابی که با درد و رنج همراه است، به سر میبریم.
هوش مصنوعی: شب به خاطر شلوغی و سر و صدای رندان، دیگر خواب خوشی به چشم ما نمیآید.
هوش مصنوعی: گاه صدای دف و ساز و آواز به هم میپیوندد، گاهی صدای قلقل و نرم است، گاه هم صدای درا و گاهی صدای نعره و هیاهو بلند میشود.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم تا بامداد چشم روی هم بگذارم. میتوانی بگویی از ما چه میخواهی، ای سبب غم و اندوه؟
هوش مصنوعی: او را بگیرید! از هر طرف صدا و هیاهویی در کوچه و خیابان به راه افتاده است.
هوش مصنوعی: او به اندازهای با سرعت و هیجان میدوید که طوفان سرد هم از حرکت او جا میماند.
هوش مصنوعی: با تلاش و کوشش برای پیدا کردن راه حل به دنبال شراب بودم، اما چه فائدةای دارد، وقتی که فضا و شرایط به طور منفی پیش میرود و وضعیت خوب نیست.
هوش مصنوعی: چه فایدهای دارد که من از بدبختیهایم گله و شکایت کنم، یا اینکه از رنجهایم بگویم؟
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر سرنوشت بدی دچار مشکل و ناراحتی شده، نمیتواند از شادی و خوشی لذت ببرد و شادمانی او فقط به تمسخر تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: در کوچه آن جوان گم شده است و من نمیدانم چه بر سر او آمده است.
هوش مصنوعی: زمانی که از میزبانی سردار ناامید شد، به حسرت و افسوس افتاد.
هوش مصنوعی: یک اسب با زین و لگام به سرعت به سمت میانسرا حرکت کرد.
هوش مصنوعی: در اتاق روبرو را شکستهاند و محور دولاب را نیز شکستهاند.
هوش مصنوعی: تمامی برگها و وسایل شادی، پایهگذار لذتهای روز و آهنگهای شب هستند.
هوش مصنوعی: همه چیز را از انبار و جاهای پنهان بیرون آوردند، حتی چراغ و تنگ و وسایل دیگر.
هوش مصنوعی: در وسط حیاط، به سرعت و چابکی کود را بر روی یکدیگر قرار دادند.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر از سازها و آلات موسیقی مانند دف، مزمار، چنگ و عود صحبت میکند و به نوعی اشاره به شادی و نشاط دارد. او همچنین از مینا و پیاله خم صحبت میکند که به معنی نوشیدنی و مینوشی است. به طور کلی، این شعر به جشن و سرور، لذت از موسیقی و شادیهای زنده اشاره دارد.
هوش مصنوعی: همه بر سر هم دارند میافتند و به نوعی شکست میخورند، انگار که بر دل من خنجر زدهاند.
هوش مصنوعی: در فضای خانه، بادهای شاداب و فراوان جاری شده است، انگار که نهر بیپایانی از نعمت و صفا گشوده شده باشد.
هوش مصنوعی: وقتی که خاک تور به خون سیاووش آغشته شد، تمام مکان به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و مانند یک پارچه سیاه پوشیده شد.
هوش مصنوعی: صدای دف و نقاره به هم ریخته و بینظم شده است، همچنین نی و طنبور هم به خاطر بیصدایی و کمشنیدگی دیگر خبری از نوا و آوازه ندارند.
هوش مصنوعی: نه از مینا خبری مانده و نه از جام، و نه به قدری مینوشند که کسی به آرامش برسد.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه زمین به شدت خالی و خالیتر شده است، اکنون گویی بوقلمون تا گردنش در زمین فرو رفته است.
هوش مصنوعی: من در دور دست ایستادهام و به خاطر شگفتی، با چشمانی پر از عبرت به اطراف نگاه میکنم.
هوش مصنوعی: ناگهان نگاه نافذ و تیرگی یک چشم در دلم تأثیری عمیق گذاشت.
هوش مصنوعی: فریاد زد که این جمعیت دو دسته شدهاند و پیشوای مینوشان به جلو رفت.
هوش مصنوعی: برادر جان، چرا از حال و احوالم سوال میکنی در حالی که من با شتاب و اضطراب در حال دویدن و تلاش برای جلب توجه هستم؟
هوش مصنوعی: نسیم نامساعدی باعث شد تا آتش کمفروغی که در زیر دامن وجود دارد، دوباره شعلهور شود و برای دشمن به روز بدی تبدیل شود.
هوش مصنوعی: یکی به شدت بر سرم کوبید و دیگری از پشت به من ضربه زد.
هوش مصنوعی: زمانی که آن فرد را دیدم که به جای روشنایی و خوبی، سیاهچهره بود، برخلاف آنچه که از دیگران میشناختم، او را مردی واقعی یافتم.
هوش مصنوعی: من آن طرفتر از دلقش را کشیدم و محکم و چسبان به دور گردنش گرفتهام.
هوش مصنوعی: روان او در حبس و دلتنگی رنگ باخته است، مانند دیک که هنگامی که از جا کنده میشود، به لرزش میافتد.
هوش مصنوعی: من مانند یک شاخه جوان، به زمین زدم و به اندازه توانم، به آن تذکر و آموزش دادم.
هوش مصنوعی: به قدری به بخش چربی او لگد زدم که حالا مانند پشت قزغن (نوعی جانور) شده است و به شکل خاصی در آمده.
هوش مصنوعی: ناگهان صدای خرخر پدر سگ را از پشت گلندام شنید.
هوش مصنوعی: در اینجا آمده است که در میان شور و هیاهو، صدای زوزه ای از سوی حریفان به گوش رسید و این صدا به یاران خبر داد که چه اتفاقی افتاده است.
هوش مصنوعی: عزیزان به طور جدی و با عزم راسخ به نبرد برخاستند و جانم را از دو سو تحت فشار قرار دادند.
هوش مصنوعی: بیا و نوشیدنی را مزه کن، چوب را تماشا کن و به مرگ من نگاه کن، خوب دقت کن.
هوش مصنوعی: من فریاد زدم که ای وای، ای کاش خداوندی وجود نداشته باشد که به سردار خبر داده شده است.
هوش مصنوعی: بر بخت بدبخت من رحمت آورد و از چنگال آن مردم رنجورم نجات یافت.
هوش مصنوعی: به خودم گفتم که بايد آرامش را حفظ کنم و درب را به آرامی بزنینم، مثل اینکه جانداری که از دام فرار کرده، در جستجوی آزادی است.
هوش مصنوعی: بدن من از ضربههای چوب خسته و پر از زخم شده است. سرم را ببین که چگونه به شدت آسیب دیده و شکسته است.
هوش مصنوعی: اگر لطف و رحمت نمیکرد سردار، در آن زمانهای سخت و دشوار، نجاتی نمییافتم.
هوش مصنوعی: به هر طریقی که بود، از درد و مشکلات آزاد شدم و خوشحالم که در هر شرایطی که هستم، به خوبی پیش میروم.
هوش مصنوعی: اکنون آن افراد زشتچهره که در فریب و نیرنگ هستند، به خاطر شیطان تزویر میکنند.
هوش مصنوعی: حواس مردم مشغول کار تو هستند و نمیدانم چه سرنوشتی برای روز تو رقم خواهند زد.
هوش مصنوعی: اگر سیاهان تو را از دور ببینند، مانند شیران گور که یکدیگر را میبینند، به تو توجه خواهند کرد.
هوش مصنوعی: با قدرت و شدت به تو آسیب میزنند، دیگر چه جای آن است که به این چیزها توجه کنی.
هوش مصنوعی: عزیزم، توانایی تحمل ضربه را نداری و قدرتی که بقیه دارند بر تو تأثیر نمیگذارد.
هوش مصنوعی: این اندام لاغر و نحیف چه نیازی به تنبیه و کتک زدن دارد؟
هوش مصنوعی: اگر عاقل هستی، از مستی دوری کن. چرا که خطرها دیر یا زود به سراغت میآید و بهتر است که هر چه سریعتر فرار کنی.
هوش مصنوعی: از شکست خود استفاده کن و آن را به فرصتی تبدیل کن، خودت را با بیاحتیاطی در دردسر نینداز.
هوش مصنوعی: وقتی که این ماجرا را شنیدم، مانند حلقهای در گوش شدم و به کلی از معشوق و شراب غافل شدم.
هوش مصنوعی: چهرهام از این داستان رنگ باخته و قلبم از تپش به صدا درآمده است.
هوش مصنوعی: وقتی ترس و نگرانی بر من غلبه کرد، احساس شادی و نشاطی در دلم بوجود آمد و توانستم خود را از آن حال بیرون بکشم.
هوش مصنوعی: من به خاطر مسائل پنهان زیادی زحمت کشیدم، اما در این میان نتوانستم خودم را شفاف و واضح نشان دهم.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند از من بترسد؛ زیرا تنبیه میشود و این موضوع اصلاً شوخی نیست.
هوش مصنوعی: وقتی دل به وضعیت اولیهام برمیگردد، باز هم مانند کبکی نگران و مضطرب میشوم که چشمش به عقابی افتاده است.
هوش مصنوعی: در آنجا گمان کردم که سیاهان وجود دارند و برای خودم دو پای دیگری هم نیاز دارم.
هوش مصنوعی: بعد از آن، کوچههای باریکی به وجود آمد که هرکس آن را دید، دیگر به سمتش نرفت و مایل بود از آن عقبنشینی کند.
هوش مصنوعی: به دو اسب تندرو و شجاع سوار شدم، مانند یوزی که در پی یک آهو در حال حرکت است.
هوش مصنوعی: مثل پرندهای که در دام افتاده باشد، با اضطراب و ترس فرار میکنم و مانند شکارچی که تیر خورده، در تلاش برای نجات خود هستم.
هوش مصنوعی: چشمی از پیش روم و چشمی دیگری در پی من بود، اما نمیدانستم در راه، گودالی وجود دارد که نمیتوانم آن را ببینم.
هوش مصنوعی: تقدیر، مانند چاه عمیق و تاریکی، بسیار دشوار و ترسناک است.
هوش مصنوعی: از چاه آنقدر خاک بیرون آوردهاند که نور آسمان از آن سو پدیدار شده است.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که شما بر لبهی چاهی خطرناک و ویرانگر ایستادهاید، درست مانند دورانی که چرخهای آسیاب در حال گردش هستند و مداوم به چرخش ادامه میدهند.
هوش مصنوعی: اگر روز بدی را ببینی، متوجه میشوی که پایم به سمت مشکل و فتنهای که به وجود آمده، لغزیده است.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر احساس میکند که مانند دلوئی که پر از آب است، به درون عمق زندگی فرو رفته و چرخ زندگیاش مانند چرخ دندهای به دور خود میچرخد. یعنی او در جریان و دایرهای از تجربیات و احساسات غرق شده و زندگیاش به روندی تکراری و دایمی میماند.
هوش مصنوعی: نمیتوانم از وضعیت موجود فرار کنم و به هر حال در چنگال آنچه گرفتار شدهام مانند کبوترهایی هستم که در چاه گرفتار شدهاند.
هوش مصنوعی: اگر در زندگی دیدی که وضع من در حال چرخش و تغییر است، تصور نکن که من فقط تحت تأثیر حوادث و شرایط هستم، بلکه من خودم در کنترل سرنوشت خودم هستم.
هوش مصنوعی: من از حیرت به حالت گیجی و شگفتی در آن چاه، برای کشیدن آب با دلو، چشمانم از اشک خونین پر شده است.
هوش مصنوعی: ای پروردگار، تا زمانی که خودت با من چنین کنی، من هم نمیتوانم از این چرخشهای زندگی escape کنم.
هوش مصنوعی: اگر حتی نیمهای از یوسف را جبرئیل بگیرد، مانند موسی نیست که رود نیل او را بلعیده باشد.
هوش مصنوعی: آه و فریاد که این دنیا مرا به بیرون از چالهاش کشاند و در چاه انداخت.
هوش مصنوعی: آه، چه غمانگیز است که این سرنوشت بد، مرا در هم شکستی و مرا در تنگنا قرار داد.
هوش مصنوعی: ناگهان مانند سنگی که از آسمان پرتاب میشود، در وسط چرخش زندگی احساس کردم که به دام افتادهام.
هوش مصنوعی: خدای بزرگ با آب پر شده بود و از همه جا نشانههایی از ورود آب دیده میشد.
هوش مصنوعی: در آرامش و سکوت دریا غرق شدم، مثل یک قطره که در دریا ناپدید میشود.
هوش مصنوعی: مانند مرغابی که برای فرار از غرق شدن بال میزند، من نیز از ترس غرق شدن، دست و پا میزنم.
هوش مصنوعی: به خاطر سنگینی خودم، لباسهایم هم سنگینتر شده و حالا وقتی آب معقول را میخورم، احساس میکنم که در حال غرق شدن هستم.
هوش مصنوعی: هرچند که صبر و طاقت من به انتها نزدیک شده، اما در نهایت هنوز از درون خودم نیرو و انگیزهای برای ادامه دارم.
هوش مصنوعی: وقتی که همه چیز از کنترل خارج شد و به شدت تحت تأثیر قرار گرفتم، از طریق آن شکافها به سمت داخل یورش بردم.
هوش مصنوعی: به سمت آن سوراخ تاریک نگاهی انداختم و راهی را دیدم که همانند اندیشهای عمیق و دقیق بود.
هوش مصنوعی: وقتی زلفهای زیبا و پرپیچ و تاب معشوق در هم میریزد، جز خمیدگی و پیچیدگی چیزی دیده نمیشود.
هوش مصنوعی: در تاریکی، قایق در آب سرد و لرزان حرکت میکند و ماهی مانند جیوه در آن شنا میکند.
هوش مصنوعی: همچون دالانهای تنگ جهنم، مکانی تاریک و وحشتناک مانند قبر کافران است.
هوش مصنوعی: هر زمان که به او رسیدی، از پا تا سرش را دیدی، تا جایی که حتی به زانویش هم اشاره کردی.
هوش مصنوعی: من بارها صدا زدم و کسی نیامد، فقط صدای قرقرهی قورباغه در گوشم بود.
هوش مصنوعی: هرچند در محیطهای ناشناخته ممکن است برخی افراد به خودبزرگبینی بپردازند، اما در این مکان فضایی وجود دارد که باید به واقعیتها اعتراف کرد.
هوش مصنوعی: غم و اندوه در دل من بیشتر شده است و رنگ شادی از چهرهام رفته است؛ از من هیچ امیدی باقی نمانده و جرأت و تواناییام رخت بربسته است.
هوش مصنوعی: سرم به اندازهای گیج و مشغول شده که مثل یک چرخ در حال چرخش هستم و به درون خودم فرو رفتهام، مانند یک گرداب که انسان را جذب خود میکند.
هوش مصنوعی: من به قدری اشک ریختم که انگار آب غم از سرم گذشت.
هوش مصنوعی: از رطوبت زندگیام آکنده شدم و دل و دست خود را از زندگانیام پاک کردم.
هوش مصنوعی: در تلاش و کوشش برای پیشرفت و رشد، به خودم توجه کردم و از اندیشهام برای شروع کارها بهره بردم.
هوش مصنوعی: ای رند بدعاقبت، مانند مستانی که از خوشبختی بیخبرند، تنها به نوشیدن شراب مشغولی.
هوش مصنوعی: تو پیر شدي، اما عادتهايت را ترک نکردي و جز راه ميخانه، جاي ديگري نرفتي.
هوش مصنوعی: از ابتدای خلقت تا به امروز، هیچکس مانند مهدی(عج) را در سمنان یا کاشان ندیده است.
هوش مصنوعی: تو با عقل و درایت هیچ کاری نکردی و الان به وضع ناهنجار و ذلتآور رسیدهای، حالا چه کار میخواهی بکنی؟
هوش مصنوعی: به آخرین لحظات انسانهای هوشیار توجه کن، چون در غیر این صورت، مانند کسانی که فقط به لذتهای زودگذر فکر میکنند، به جایی نمیرسی.
هوش مصنوعی: برای اینکه در زندگی خود دچار رسوایی نشوی، باید به یادگیری، پارسایی، علم و تقوی بپردازی و خود را از جهل و نادانی دور کنی.
هوش مصنوعی: به خاطر اقداماتی که خودت انجام دادی، به وضعیتی گرفتار شدهای که هیچ راه فراری از آن وجود ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.