گنجور

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۱

 

ای عشق، تو ما را به جهان می‌ارزی

دشمن رویی و دوستی می‌ورزی

از پی دارد بریدنت، دوختنی

بی سوزن و مقراض نباشد درزی

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۲

 

شمعی تو، ولی ز انجمن پرهیزی

جانی و ز صحبت بدن پرهیزی

من با تو یکیّ و تو ز من پرهیزی

من بعد مگر ز خویشتن پرهیزی

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۳

 

تجرید گزین تا به نوایی برسی

بگسل ز تعلق که به جایی برسی

بگریز ز کوچه بند نی چون نغمه

شاید که به گوش آشنایی برسی

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۴

 

بر آسایش، مدار ننهاد کسی

بی رنج، قدم به کار ننهاد کسی

تا چون قلمش در استخوان مغز نکاست

سر بر خط روزگار ننهاد کسی

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۵

 

خرسند بود چند به نام از تو کسی

بخرام، که نگرفته خرام از تو کسی؟

هرچیز که داری تو، ز هم خوب‌ترست

خود گو که طلب کند کدام از تو کسی

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۶

 

نی عزت و اعتبار ماند به کسی

نی خواری و انکسار ماند به کسی

هر چیز که داده‌اند خواهند گرفت

جز عشق که پایدار ماند به کسی

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۷

 

در وحدت ذات، گفته گوهرپاشی

رمزی که بود فاش‌تر از هر فاشی:

نقاش اگر به نقش در می‌آمد

هر نقش ز کلک او شدی نقاشی

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۸

 

گر از یاری، مدام از خود باشی

ور زان خودی، به نام از خود باشی

یک ذره‌ات از خود نبود، تا به خودی

بیخود چو شوی، تمام از خود باشی

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۹

 

ای جان چه شود که مونس تن باشی

وی گل چه بود که زیب گلشن باشی

گیرند زکات، ابر و دریا از من

ای گوهر نایاب اگر از من باشی

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۰

 

در پرده به هر دل آشنا می‌باشی

از ما پنهان در بر ما می‌باشی

هستی همه جا و نیست جاییت مقام

ای در همه جا بوده، کجا می‌باشی؟

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۱

 

بی شعله، چو باده خود به خود می‌جوشی

غفلت به تو داده داروی بیهوشی

لعب هوست است ز عشق دور افکنده

ماند ز سبق، طفل ز بازیگوشی

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۲

 

یابی چو ز اهل فضل، شخصی عاصی

نیکو نبود به فضل بی‌اخلاصی

خود گو که زیان به اصل گوهر چه رسد

گر بدگهری پیشه کند غواصی

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۳

 

محروم ز وصل یار بودن تا کی

نومید و امیدوار بودن تا کی

بی نشئه، گل خمار چیدن تا چند

بی وعده در انتظار بودن تا کی

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۴

 

در ملک وجود، خوار بودن تا کی؟

بیهوده درین دیار بودن تا کی؟

برخیز که تنگ ازین جهان برخیزد

موی لب روزگار بودن تا کی؟

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۵

 

روزن متعددست و مهتاب یکی

بیداردلان شوند در خواب یکی

فرداست که روح بی‌قراران با هم

گردیده چو قطره‌های سیماب یکی

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۶

 

از مردم حال، اهل حال است یکی

زین قوم، نشان ده کمال است یکی

هرچند که پنجه را بود پنج انگشت

مخصوص اشارت به هلال است یکی

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۷

 

بی‌فیضان را چه باک از بی‌برگی؟

فیّاض شود هلاک از بی‌برگی

درویشان را بس این خسارت کز نخل

سایه نفتد به خاک از بی‌برگی

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۸

 

عاشق نشود هلاک از بی‌برگی

کی نخل فتد به خاک از بی‌برگی؟

باشد غم سامان خرداندیشان را

مجنون‌شده را چه باک از بی‌برگی؟

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۹

 

گر بتوانی، به نفس خود کن جدلی

سلطانی راست فقر، نعم‌البدلی

زین هستی موهوم خرابی، ور نه

ویرانه نیستی ندارد خللی

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶۲۰

 

آن رند که در مثل ندارد بدلی

دی گفت برای اهل عرفان مثلی

جز بندگی از خداشناسان نسزد

از علم چه سود اگر نباشد عملی

قدسی مشهدی
 
 
۱
۲۹
۳۰
۳۱
۳۲
۳۳
sunny dark_mode