گنجور

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۴۱

 

صد تلخ شنیدم ز یکی رزق پرست

جرمم چه، که همین دادمش جام به دست

دانی که همان محتسب گرسنه مست

کامروز به لقمه اش دهن خواهم بست

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۴۲

 

این لاله که با داغ الست آمده است

پژمرده و سینه چاک و مست آمده است

پژمردگی اش رواست که از باغ ازل

تا شهر غمت دست به دست آمده است

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۴۳

 

در باغم و دل شکارگاه شیراست

نگشوده نظر دل از تماشا سیر است

چون دیده گشایم که چمن بیگانه ست

چون سینه گشایم که هوا شمشیر است

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۴۴

 

یاران دگر انگشت نما خواهم گشت

مجموعهٔ درد بی دوا خواهم گشت

هم دست به دل بنهاده، هم دل در دست

از بهر دوا یه شهرها خواهم گشت

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۴۵

 

در دیدهٔ تو روشنی شرم به است

در سینهٔ تو جان و دل نرم به است

پرهیز کن از فسردگی در ره عشق

کز گریه سر خندهٔ گرم به است

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۴۶

 

عرفی شب عید و باده عیش افروز است

می نوش و طرب کن که همین دم روز است

این توبه بسی شکست و از ما برمید

می نوش که توبه مرغ دست آموز است

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۴۷

 

روزی که قضا به مزرعهٔ قسمت کشت

خاکم ز حرم ببرد و در دیر سرشت

می خواست که در جواب ابنای کنشت

گویم لبیک چون بگوید خشت

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۴۸

 

عرفی دل ما تا به در عشق گریخت

خون گله با شراب نسیان آمیخت

این خون نه به تیغ آشنا شد نه به خاک

این گل نشکفت، از نفس باد بریخت

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۴۹

 

عرفی علم هجر تو افراشننی است

گنجی تو ولی نقد تو برداشتنی است

گر عشق تویی، تخم تو ناکشتنی است

ور حسن تویی، دل ز تو برداشتنی است

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۵۰

 

عرفی من و دل نه خوب دانیم و نه زشت

هم خادم کعبه ایم و هم پیر کنشت

همدوش مصیبتیم و همزاد نشاط

همخوابهٔ دوزخیم و هم شیر بهشت

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۵۱

 

ای عشق که مدح تو همین عشق بس است

برقی ست که موسی اش یک مشت خس است

نی نی در مستی نزنم، گلزارست

کش موسی عمرا ن گل مشکین نفس است

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۵۲

 

عرفی گله سر مکن که جای گله نیست

توفیق نصیب هر تنگ حوصله نیست

هر چاه که هست یوسفی در آن هست

صاحب نظری لیک به هر قافله نیست

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۵۳

 

از وصل نهان ما که غماز نیافت

انجام کسی ندیده آغاز نیافت

در دوست شدم محو به حدی که مرا

هم دوست طلب کرد و نشان باز نیافت

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۵۴

 

هر کس که سرش نه در گریبان فناست

تا گردنش از فرق همه زخم جفاست

زآنروی که تا فوق گریبان عدم

آمد شد سیل غم و سنگ بلاست

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۵۵

 

عرفی منم آن که دوزخم تب‌شکن است

روزم ز هجوم تیرگی شب‌شکن است

امیدم اگر حاملهٔ حرمان‌زاست

بپذیرم اگر سپاه مطلب‌شکن است

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۵۶

 

عرفی منم آن که کوششم بی اثر است

هستم همه عیب و مو به مویم هنر است

آن عابد برهمن سرشتم که مرا

طاعت ز گنه به توبه محتاج تر است

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۵۷

 

دستی دارم که در گریبان غم است

پایی دارم که وقف دامان غم است

چشمی دارم که باغ و بستان بلا است

جانی دارم که دین و ایمان غم است

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۵۸

 

از گریهٔ گرم دیده آتشناک است

آلوده به خون و از تماشا پاک است

از بس که شکسته ام ز بیم تو نگاه

گویی که مرا دیده پر از خاشاک است

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۵۹

 

ای آن که برت سفال و یاقوت یکی است

اعجاز مسیح و سحر هاروت یکی است

گر معرفت روح مجرد داری

زیب تن و آرایش تابوت یکی است

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۶۰

 

ای شوق لبت ز صبر من برده ثبات

تلخ از شکرین تبسمت کام نبات

مشتاق لبت را چو اجل خون ریزد

از تیغ اجل فرو چکد آب حیات

عرفی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۷
sunny dark_mode