گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۰

 

تا ناله بلبلم به گوش آمده است

دل با سر عیش نای و نوش آمده است

رگ از تن خشک تاک برخاسته است

خون در تن جام می‌ بجوش آمده است

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱

 

با لعل لبت شراب را مستی نیست

با قد تو سرو را به جز پستی نیست

ما را دهن تو نیست می پندارند

با آنکه به یک ذره در او هستی نیست

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲

 

در معرض رویت قمر آمد بشکست

در رشته لعلت شکر آمد به شکست

موی تو ز بالا به قفا باز افتاد

ناگاه سرش بر کمر آمد به شکست

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۳

 

با آنکه دو چشم شوخ او عربده جوست

در شوخی و دلبری خم ابروی اوست

بالای تو چشم است که می‌یارد گفت

با دوست که بالای دو چشمت ابروست

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۴

 

آن یار که بی نظیر و بی مانند است

عقل و دل و جان به عشق او در بند است

در یک نظر از مقام عالی جان را

بر خاک نشاند و جان بدین خرسند است

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۵

 

آورد بهم تیر و کمان را در دست

تیر آمد و در خانه خویشش بنشست

آمد به سر تیر کمان خانه فرو

انصاف که نیک از آن میان بیرون جست

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶

 

دیشب سر زلف یار بگرفتم مست

کز دست من دلشده چون خواهی رست

گفتا که شب است دست از دستم بدار

تا با تو نگیردم کسی دست به دست

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۷

 

قسمم همه درد است و دوا چیزی نیست

در سینه به جز رنج و عنا چیزی نیست

درد است گرفته سر و دستم در دست

دردا که به جز درد مرا چیزی نیست

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۸

 

مقصود ز احسان درم و دینار است

چندم دهی امید که زر در کار است؟

از بخشش اگر وعده امید است تو را

امید به دولت شما بسیار است

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۹

 

این اشک گریز پا که خونی من است

در خون من از عین زبونی من است

با اینهمه کز چشم من افتاد، دلم

با اوست که یار اندرونی من است

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۰

 

گل بین که ز عندلیب بگریخته است

با دامن با قلی در آمیخته است

بگذشته ز سبحان سخنی چون بلبل

وز دامن باقلی در آویخته است

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۱

 

شاها ز تو چشم سلطنت را نور است

در سایه چتر تو جهان معمور است

المتنه الله که عدو مقهور است

بر رغم عدوی تو ولی منصور است

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۲

 

چون در سر زلف تو صبا می‌پیچد

سودای وی اندر سر ما می‌پیچد

چون زلف تو عقل سر پیچید از ما

دریاب که عمر نیز پا می‌پیچد

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۳

 

خالت که بر آن عارض مهوش زده‌اند

یارب که چه دلگشا و دلکش زده‌اند

ای بس که در آرزوی رویت خود را

چشم و دل من بر آب و آتش زده‌اند

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۴

 

سیمین ز نخت که جان از آن بنماید

سییبی است که دانه از میان بنماید

در خنده بار دانه ماند لب تو

کز دانه لعلش استخوان بنماید

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۵

 

گل افسری از لعل و گهر می‌سازد

زر دارد و این کار به زر می‌سازد

یک سفره بر آراست به صد برگ و نوا

دریاب که سفره سفر می‌سازد

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۶

 

این عمر نگر چه محنت افزای آمد

وین درد نگر چه پای بر جای آمد

درد از دل و چشم من به تنگ آمده بود

کارش چو به جان رسید در پای آمد

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۷

 

در وصف لبت نطق زبان بسته بود

پیش دهنت پسته زبان بسته بود

ابروی تو آن سیاه پیشانی دار

پیوسته به قصد سر، میان بسته بود

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۸

 

آن را که می و مطرب دلکش باشد

در موسم گل چرا مشوش باشد

گل نیست دمی بی می و مطرب خالی

ز آنروی همیشه وقت گل خوش باشد

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۹

 

گل زر به کف و شراب در سر دارد

در گوش ز بلبل غزلی تر دارد

خرم دل آنکسی که چون گل به صبوح

هم مطرب و هم شراب و هم زر دارد

سلمان ساوجی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۷
sunny dark_mode