گنجور

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۸۱

 

شوی زن نوجوان اگر پیر بود

تا پیر شود همیشه دلگیر بود

آری مثل است این که گویند زنان

در پهلوی زن تیر به از پیر بود

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۸۲

 

در غربت اگر چه بخت همره نبود

باری دشمن ز جانم آگه نبود

دانی که چرا گزیده‌ام رنج سفر

تا ماتم شیر پیش روبه نبود

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۸۳

 

در دل همه شرک روی بر خاک چه سود؟

زهری که به جان رسید تریاک چه سود؟

خود را به میان خلق زاهد کردن

با نفس پلید جامهٔ پاک چه سود؟

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۸۴

 

سهمی که مرا دلبر خباز دهد

نه از سر کیمخ کز سر ناز دهد

در چنگ غمش بمانده‌ام همچو خمیر

ترسم که بدست آتشم باز دهد

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۸۵

 

مه بر رخ تو گزیدنم دل ندهد

وز تو صنما بریدنم دل ندهد

تا از لب نوش تو چشیدم شکری

از هیچ شکر چشیدنم دل ندهد

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۸۶

 

زیبا بت کفشگر چو کفش آراید

هر لحظه لب لعل بر آن می‌ساید

کفشی که ز لعل و شکرش آراید

تاج سر خورشید فلک را شاید

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۸۷

 

اشکم ز دو دیده متصل می‌آید

از بهر تو ای مهرگسل می‌آید

زنهار بدار حرمت اشک مرا

کین قافله از کعبهٔ دل می‌آید

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۸۸

 

چشمم چو به چشم خویش چشم تو بدید

بی چشم تو خواب چشم از چشم رمید

ای چشم هم چشم به چشمت روشن

چون چشم تو چشم من دگر چشم ندید

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۸۹

 

خطت چو بنفشه از گل آورد پدید

آورد خطی که بر سر ماه کشید

پیوسته ز شب صبح دمیدی اکنون

آشوب دل مرا شب از صبح دمید

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۹۰

 

بس غصه که از چشمهٔ نوش تو رسید

تا دست من امروز به دوش تو رسید

در گوش تو دانه‌های دٌر می‌بینم

آب چشمم مگر به گوش تو رسید

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۹۱

 

هرگه که دلم فرصت آن دم جوید

کز صد غم دل با تو یکی برگوید

نامحرم و ناجنس در آن دم گوئی

از چرخ ببارد از زمین برروید

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۹۲

 

جانا تو ز دیده اشک بیهوده مبار

دلتنگی من بس است دل تنگ مدار

تو معشوقی گریستن کار تو نیست

کار من بیچاره به من باز گذار

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۹۳

 

گر بت رخ توست بت‌پرستی خوش‌تر

ور باده ز جام توست مستی خوش‌تر

در هستی عشق تو از آن نیست شوم

کین نیستی از هزار هستی خوشتر

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۹۴

 

ای لعل تو تالانهٔ بستان بهار

بادام تو هم ز آب رزان داده خمار

در حسرت شفتالویت ای سیب زنخ

رنگم چو به است و اشک چون دانه انار

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۹۵

 

از من صنما قرار مستان آخر

مشکن به جفا و جور پیمان آخر

گر نامهٔ من همی نیرزد به جواب

این .... و برخوان آخر

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۹۶

 

نسرین تو زد پریر بر من آذر

دی باز ز سنبلت مرا داد خبر

امروز در آبم از تو چون نیلوفر

فردا ز گل تو خاک ریزم بر سر

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۹۷

 

آهیخت پریر لاله ز آتش خنجر

دی نیلوفر فکند بر آب سپر

ای باد زره بر سمن امروز بدر

و ای خاک ز غنچه ساز فردا مغفر

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۹۸

 

زد لاله پریر در نشابور آذر

دی بر زد از آب ... نیلوفر سر

امروز چو شد باد هوا گل‌پرور

فردا همه خاک بلخ گرد عبهر

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۹۹

 

چندان بکنم تو را من ای طرفه پسر

خدمت که مگر رحم کنی بر چاکر

هرگز نکنم برون من ای جان جهان

پای از خط بندگی و از عهد تو سر

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱۰۰

 

اشتربانا چو عزم کردی به سفر

مگذار مرا خسته و زاینجا مگذر

گر اشتر با تو از پی بارکشی‌ست

من بارکش غمم مرا نیز ببر

مهستی گنجوی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۱۹
sunny dark_mode