گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳

 

پرده بر انداخت ز رخ یار نهان گشتهٔ ما

نوبت اقبال برد بخت جوان گشتهٔ ما

تن همه جان گشت چو او باز به دل کرد نظر

باخته شد در نظری آن تن جان گشتهٔ ما

گرچه گران بار شدیم از غم آن ماه ولی

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹

 

سخت به حالم ز تو من، ای مدد حال بیا

فال به نام تو زدم، ای تو مرا فال بیا

عهد من از یاد مهل، تا نشوم خوار و خجل

نامه فرستادم و دل، بنگر و در حال بیا

عاشق دیوانه شدم، وز همه بیگانه شدم

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۰

 

دور مرو، دور مرو، یار ببین، یار ببین

در نگر از دیدهٔ جان در دل و دیدار ببین

گر ز دل آگاه شدی، هم‌سفر ماه شدی

چون تو درین راه شدی خوبی رفتار ببین

گر سفرت هست هوس، جان و خرد یار تو بس

[...]

اوحدی
 
 
sunny dark_mode