صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵۱
ابر رحمت با دل و دست گهربار آمده است
چشم پل روشن، که آب امسال سرشار آمده است
می زند جوش پریزاد از ریاحین بوستان
کاروان در کاروان یوسف به بازار آمده است
در حریم باغ، خاری بی گل بی خار نیست
[...]
صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵۲
بلبل رنگین نوایی بر سر کار آمده است
آب و رنگ تازه ای بر روی گلزار آمده است
وقت گلشن خوش که گلریزان ابر رحمت است
چشم پل روشن که آب امسال سرشار آمده است
دست سرو بوستان، دست تیمم کرده بود
[...]
صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۸
دست چون عیسی زدنیا پاک می باید فشاند
گرد ره در دامن افلاک می باید فشاند
اتصال بحر بر بی دست و پایان مشکل است
در گذار سیل این خاشاک می باید فشاند
عالم انوار را نتوان غبارآلود ساخت
[...]
صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۰۵
می کند دست نوازش هم دل ما راخموش
خشت اگر مانع تواند شد خم می را ز جوش
بازی جنت مخور، ازحال آدم پندگیر
درگذر مردانه زین گندم نمای جوفروش
پوچ گویی می دهد بر باد نقد عمر را
[...]
صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۶۴
ما نفس بر لب به صد رنج و تعب می آوریم
پیر می گردیم تا روزی به شب می آوریم
روزه حرف طلب دارد لب اهل کرم
ما به منزل میهمان را بی طلب می آوریم
رزق اگر دارد کلیدی در کف دست دعاست
[...]
صائب » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۲۰
از نصیحت دم مزن با خاطر افگار من
کز دوای تلخ بدخوتر شود بیمار من
جوش یکرنگی ز من نام و نشان برداشته است
می دهد آزار خود، هر کس دهد آزار من
صائب » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۰۸
کاکل او دام در راه صبا انداخته است
زلف او زنجیر را در دست و پا انداخته است
صائب » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۴۸
ما به رنجش اکتفا از تندخویان کرده ایم
ما به پشت کار صلح از زشت رویان کرده ایم