گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سلطان ولد

چونکه بنشست بر مقام پدر

داد با هر یکی دفینۀ زر

کمترینی که بد بعقل حقیر

گشت فرزانه و علیم و خبیر

بیعدد مرد و زن مرید شدند

همه اندر هنر فرید شدند

خلقا ساخت در طریق پدر

کرد در هر مقام یک سرور

زانکه از دور اهالی هر شهر

همه بودند تشنۀ این ن هر

مانده بودند در وطن ناکام

همچو مرغان بسته اندر دام

خویش و فرزند گشته مانعشان

این طرف آمدن نبود امکان

واجب آمد کز این طرف هر جا

برود یک خلیفه ای از ما

تا نمانند تشنگان لقا

خشک و بی آب از چنین دریا

خل ف ا پر شدند اندر روم

تا نماند کسی ز ما محروم

روم چی بل همه جهان پر شد

قطرۀ جمله زین عمان درشد

نور این خور گرفت عالم را

دید این هر که دارد آن دم را

همه گشتند مقتدا بسزا

هر یکی شیخ و پیشوا بسزا

همه گشتند لعل از این خورشید

همه را از خدا رسید نوید

ره بریدند جمله چون مردان

همه برخاستند از تن و جان

تا نبشیتم بهرشان شجره

باغشان داد بیعدد ثمره

همه صادق شدند چون فاروق

صیت ایشان گذشت از عیوق

هر یکی را جدا مرید شدند

خلق بسیار مستفیذ شدند

هر کشان دید دان که ما را دید

زانکه جمله یکیم در توحید

بتن ار چه نموده ایم جدا

جان جمله یکی است در دو سرا

تو بجان درنگر گذر از تن

تا که گردد یکی ما روشن

بنشاندیم هر طرف نایب

تا نمانند از این عطا خایب

زانکه نایب بود بجای منوب

هست همچون مناب نایب خوب

چون بود دور جوی آب صفا

تشنگان را بود چو جوی سقا

باغ چون دور باشد و اشجار

حاصل آید مرادها ز ثمار

این چنین سنت از خداست روان

میفرستد رسول هر دوران

زانکه هر کس ندارد آن قوت

که برد بی نبی ز حق رحمت

هر خسی را کجاست آن رتبت

که شود ز اهل منزل و رؤیت

هر نبی گشت واسطه که زهو

پند و پیغام آورد این سو

تا نمانند بی نصیب از حق

همچو طفل از نبی برند سبق

از نبی بشنوند امرش را

زانکه ساقی نبی است خمرش را

همه امر خدا بجای آرند

وانچه کرده است نهی بگذارند

همه اندر رضای او کوشند

همه ازنار عشق او جوشند

تا ز کژهای نفس پاک شوند

سوی خلاق خوب و صاف روند

در تو مضمر پلیدی و پاکی است

نیم خاکی و نیم افلاکی است

جهد کن تا ز زشت باز رهی

از بدی نقل کن بسوی بهی

تا رهد خوبیت از آن زشتی

بردت بحر عشق بی کشتی

چون شوی خوب سوی خوب روی

جنس آنی باصل خود گروی

حق جمیل و جمال را خواهد

گذر از قال حال را خواهد

ور نرفت از تو این زمان زشتی

خوبیت گم شود در آن زشتی

دردرا کن دوا بپند حکیم

ورنه ناسور گشت و ماند مقیم

بعد از آنش دوا ندارد سود

این زمان کن وجود خود را جود

خودیت هست کان زشتیها

زشت را کن برای خوب فدا

نبود خود تجارتی به از این

که بری تو ز زشت خوب گزین

عوض قلب زر صاف بری

عوض زهر قن د و شهد خوری

عوض جسم جمله جان گردی

عوض یک قراضه کان گردی

عمر ده روزه ات هزار شود

بلکه بیحد و بیشمار شود

رنجها یک یک از تو بگریزند

مرگها جمله از تو پرهیزند

فارغ آئی ز کاسه و از دیگ

بر تو یکسان شوند گندم و ریگ

در جهانی روی که موتش نیست

وقت یابی در او که فوتش نیست

چون که بیسر شوی سری یابی

چون مس از کیمیا زری یابی

عیش و طیشت ز حق بود باقی

نکنی بر حقوق حق عاقی

زان نئی از حقوق حق شاکر

که پر از غفلتی تو ای ماکر

ورنه اینجا چو منعمت پیدا

گردد و بخشدت هزار عطا

کی کنی تو حقوق آن نعمش

چونکه پیدا بود چو خور کرمش

کو را گر اوفتد بود معذور

دیده ور کی فتد چ و دارد نور

خلق کورند از آن کنند خطا

کور لابد که گم کند ره را

زان بود توبه این طرف مقبول

که نکردند کشف سرزفضول

هست ایمان بغیب مردم را

نیست گوهر بجیب مردم را

و عده ها را شنیده از قرآن

که رسد در جزای خیر ج نان

هم شنیده که جاهلان لئیم

بروند از فعال بد بجحیم

چون نشد آن شنیده شان دیده

گنج طاعت بماند پوشیده

همه اعمالشان بشک مقرون

کم کسی راست نور ذوق درون

کم کسی مخلص است در ایمان

طاعت هر کسی ندارد جان

گر کنی طاعت و نماز اینجا

ور فزائی ز دل نیاز اینجا

رسدت عاقبت جزا پی آن

از خدای کریم حور و جنان

ورنه در آخرت چو کشف شود

پرده از پیش چشمها برود

همه پوشیده ها عیان گردد

این جهان محو آن جهان گردد

سرهای درون شود پیدا

نیک گردد عزیز و بد رسوا

روی نیکان شود سپید چو ماه

روی بدکارهمچو قیر سیاه

یوم تبیض وجوه گفت خدا

یوم تسود وجوه بهر جزا

نی زمین ماند و نه چرخ و فلک

حق کند جلوه با سپاه ملک

که نگردد در آن زمان محکوم

از هزاران یکی شود مرحوم

توبه ها آن زمان ندارد سود

ناله و گریه ها بود مردود

زانکه وقت درودن و دخل است

تمرگیری نهالت ار نخل است

ور نهالت بود ز خار ای شوم

میوه ات زان شجر رسد زقوم

طاعت وصوم و ذکر تخم تو گشت

دار دنیات بود موضع کشت

گر بکشتی تو بدروی اکنون

ورنه مفلس بمانی و مغبون

مفلسان را بود مقام جحیم

مؤمنان را بود سرای نعیم

این ندارد کران ولد خلفا

کرد در روم هر کجا پیدا