گنجور

 
وحشی بافقی

آخر ای مغرور گاهی زیر پای خود نگر

زیر پای خود سر عجز گدای خود نگر

این چه استغنا و ناز است ، این چه کبر و سرکشیست

حسبه‌لله به سوی مبتلای خود نگر

چون خرامی غمزه را بنشان بر آن دنبال چشم

نیم کشته نازْ خلقی، بر قفای خود نگر

این مَبین جانا که آسان پنجه صبرم شکست

زور بازوی غم مرد آزمای خود نگر

باورت گر نیست از وحشی که می‌سوزد ز تو

چاک در جانش فکن داغ وفای خود نگر

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode