گنجور

 
طغرای مشهدی

گل را نبود رونق رویی که تو داری

سنبل ندهد نکهت مویی که تو داری

چون بوی ترا تحفه به گلشن نبرد باد؟

بوی گل تر نیست چو بویی که تو داری

روی تو نکو، موی تو خوش، لیک چه حاصل؟

یک دم نتوان ساخت به خویی که تو داری

ساقی، قدح از چشمه به دست آر، که امشب

دریا شده مهمان سبویی که تو داری

زآیینه انصاف ببین صورت خود را

چون بوسه نخواهیم ز رویی که تو داری؟