گنجور

 
طغرای مشهدی

تا تو رفتی، زندگی رفت از برم، بازآ که من

چون چراغ مرده ام در انتظار زندگی

محنتم افکنده از پا، ورنه بی تکلیف مرگ

همچو راحت می گریزم از دیار زندگی

چون نباشم در خزان زندگی بی شاخ و برگ؟

من که بی برگی کشیدم در بهار زندگی

این تن فرسوده من، بس که ناشایسته است

نی به کار مرگ می آید، نه کار زندگی