گنجور

 
طغرای مشهدی

چرخ نامرد است، اگر مردی ازو یاری مخواه

خویش را در زیر بار یک جهان خواری مخواه

تا توان از تلخ و شیرین جهان پرهیز کرد

همچو چشم خوبرویان، غیر بیماری مخواه

در لباس خرمی صد عقده می روید ز دل

سرو قامت باش، لیکن رخت زنگاری مخواه

در شب زلفش مده چون شانه هرگز تن به خواب

گر سراپا چشم گردی، غیر بیداری مخواه

زورق از یمن سبکباری به ساحل می رسد

جان اگر خواهی، درین دریا گرانباری مخواه