گنجور

 
طغرای مشهدی

در مدرسه عشق، به نادانی من کو؟

آشفته دماغی به پریشانی من کو؟

در غمکده دهر، غم افتاده فراوان

لیکن چو غم بی سروسامانی من کو؟

در مصر، عزیزان وطن رانکند یاد

بویی ز وفا با مه کنعانی من کو؟

مهمان خودم کرد قضا، لیک به خواری

جز دامن من، سفره مهمانی من کو؟

گفتی که پریشان شده ای نیست چو زلفم

با زلف تو، سامان پریشانی من کو؟