گنجور

 
طغرای مشهدی

آن وحشی ام که هرگز، آرام را ندیدم

با دانه برنخوردم تا دام را ندیدم

دل گفت آن پریوش، استاده بر لب بام

رفتم به کوچه گردی، آن بام را ندیدم

در راه کعبه وصل، کز هر طرف صفا بود

کردم چو آینه سعی، احرام را ندیدم

گفتا که می فرستم، یک بوسه ات به پیغام

من بوسه از که گیرم، پیغام را ندیدم

رفتم به دشت کآید بهرام گور پیشم

گوری به پیشم آمد، بهرام را ندیدم