گنجور

 
طغرای مشهدی

در محیط گریه ام هرگز نگردد آب خشک

کی شود چشم ترم چون دیده گرداب خشک

ریخت از بس آبرو در پیش گلبرگ لبت

شد گل شاداب ساغر، چون گل مهتاب خشک

مشت خونی داشتم وز دوری آن گلعذار

رفته رفته شد تنم چون دانه عناب خشک

بس که حیران شد ز بی آرامی چشم ترم

گشت در عین روانی، چشمه سیماب خشک