گنجور

 
طغرای مشهدی

دل برد آن نگار، ببینم چه می کند

گل کرد صید خار، ببینم چه می کند

شوخی کنان به چشم درآمد چو طفل اشک

آید چو در کنار، ببینم چه می کند

در صبح وصل، دیده گرفتار گریه بود

در شام انتظار ببینم چه می کند

کارم به دست چرخ و ز من بازپرس کار

انصاف کردگار ببینم چه می کند