گنجور

 
طغرای مشهدی

مو به مو حال دلم را زلف او با شانه گفت

سوختم کز آشنا حرفی به آن بیگانه گفت

بود چون آگه به رنگ شیخ جام از راز دل

آنچه مینا داشت در خاطر، لب پیمانه گفت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode